اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کصی

نویسه گردانی: KṢY
کصی . [ ک َص ْی ْ ] (ع مص ) فرومایه و خسیس گردیدن پس از بزرگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
کثی . [ ک َث ْ ثی ] (ص نسبی ) منسوب است به کثه از قراء بخارا. (الانساب سمعانی ). رجوع به کَثَّوی شود.
کسی . [ ک َ ] (حامص ) شخصیت . فردیت . آدمیت . (ناظم الاطباء). کس بودن . شخصیتی داشتن . در شمار مردم مهم بودن : هرکه او نام کسی یافت از آن د...
کسی . [ ک َ ] (ضمیر مبهم ) (مرکب از کس +ی نکره ). یک کس . یک شخص . شخصی . (ناظم الاطباء) : هرآنکه جز تو کسی را وزیر پنداردجلال و قدر تو واجب ...
کسی . [ ک ُس ْی ْ ] (ع اِ) مؤخره و پایین هرچیزی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ۞ . || مؤخر سرین . ج ، اکساء. (ناظم الاطباء) (منتهی الار...
کسی . [ ک َ سا ](ع مص ) جامه پوشیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
کسی . [ ک ُ سا ] (ع اِ) ج ِ کِسوَة و کُسوَة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به کسوة شود.
بی کسی . [ ک َ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی کس . بی خویشاوندی . || غربت . تنهایی . (ناظم الاطباء) : چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک اﷲکه روز ...
آن کسی . [ ک َ ] (صفت + ضمیر مبهم ) آن آدمی : بشیر آن کسی را که بودی نیازبدان خواسته دست بردی فراز. فردوسی .ترا آفرین از فریدون گردبزرگ آن...
باب کسی . [ ب ِ ک ِس ْ سی ] (ص نسبی ) منسوب به «باب کس » که محله ٔ زیبایی است بسمرقند و بفارسی آنرا دروازه ٔ کس خوانند. (الانساب سمعانی ). ا...
همه کسی . [ هََ م ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان . دارای 1521 تن سکنه ، آب آن از چشمه و رودخانه ٔ محلی و چاه و محصو...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۲ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.