اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کعو

نویسه گردانی: KʽW
کعو. [ ک َع ْوْ ] (ع مص ) بددل شدن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
کاو. (اِمص ) کاویدن . (ناظم الاطباء) (برهان ). رجوع به کاویدن شود. || (ص ) دلیرو شجاع . || خوش قد و قامت . (ناظم الاطباء)(برهان ). || (نف ...
مقعر.
کاو /kāv/ ۱. =کاویدن ۲. کاونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کنجکاو، روانکاو. ۳. (صفت) (فیزیک) =مقعر ⟨ کاوکاو: [قدیمی] کاوش؛ جستجو؛ تفحص؛ تجسس: ◻︎ تنگ شد ع...
گوش کاو. (اِ مرکب ) گوش پاک کن . (یادداشت مؤلف ). آلت کاویدن گوش . || (نف مرکب ) که گوش کاود. آنکه گوش کاود.
هان کاو. (اِخ ) ۞ از شهرهای مرکزی چین و بزرگترین شهر تجارتی آن کشور که در ساحل چپ رود یانگ تسه ۞ و محل تلاقی آن با رود هان کیانگ ۞ ...
رزم کاو. [ رَ ] (نف مرکب ) رزمجو. رزم طلب : فرستاد مر کاوه را رزم کاوبه خاورزمین از پی باژ و ساو.اسدی .
آتش کاو. [ت َ ] (اِ مرکب ) آلتی از آهن و جز آن که آتش را بدان آشورند. محراث . مسعار. سطام . اسطام . محراک . انبر.
چوب کاو. (نف مرکب ) آنچه بدان چوب را بکاوند. کاونده ٔ چوب . عتله . (منتهی الارب ).
کاو سفید. [ س َ / س ِ ] (اِخ ) قریه ای است در دو فرسنگی بیشتر شمال بندر ریک . (فارسنامه ٔ ناصری ). صحیح آن گاو سفید است (بکاف پارسی ). رجوع ب...
کاو کلور. [ ک َ ] ۞ (اِ) آلت تناسل را گویندو به عربی قضیب خوانند. (برهان ). خرزه بود. (اسدی ).شاید کاوکلوک باشد مرکب از کاو بمعنی کاونده + ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.