کلاب
نویسه گردانی:
KLAB
کلاب . [ ک ُل ْ لا ] (ع اِ) مهماز و آن میخ پاشنه ٔ رائض باشد که برتهیگاه ستور می زند وقت راندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن آهن که رایض فراپهلوی اسب زند تا برود. (مهذب الاسماء). || اره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، کلالیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || آهنی سرکج که بدان گوشت را از تنور برآرند. (ناظم الاطباء). || چنگال باز. (ناظم الاطباء). || خار درخت . (ناظم الاطباء). || آلتی است که پیل را بدان رانند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
کلاب . [ ک ِ ] (اِخ ) ابن کرب . پدر عبدالکلال که بعد از تبعالاوسط از ملوک حمیر هفتاد و چهار سال در یمن حکمرانی کرد. پس از وی تبع الاصغر صاحب ...
کلاب . [ ک ِ ] (اِخ ) ابن مرة، و آن جد ششم قریش است که از آن یک قبیله بنام زهرة منشعب می شود. (از صبح الاعشی ج 1 ص 355). وی جد ششم حضرت ...
ابن کلاب . [ اِ ن ُ ک ُل ْ لا ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن کلاب القطان . از متکلمین بابیه ٔ حشویه . او را با عبادبن سلیمان مناظرات بوده . و ابن کلا...