اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کلش

نویسه گردانی: KLŠ
کلش . [ ک ُ ل َ ] (اِ) قسمت خشن و درشت ساقها و برگهای گندم و جو و امثال آن که در زمین پس از درو ماند. آنچه ازساق و ریشه ٔ حبوب پس از درو در زمین ماند. آنچه از ساق و کشت پس از درو بر جای ماند. کاه و ساق درشت بر جای مانده از گندم و جو ومانند آن . ساقه ٔ برنج در گیلان . حصیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
کلش . [ ک َ ] (مص جعلی ، اِ مص ) مصدر منحوت و مصنوع از کلاّش ، و با کردن صرف می شود. کلاّشی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلش . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل است و 690 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
با کسره «ک» و «ل» به معنای سرفه است در زبان مازنی.
کلش با کسره «ک» و «ل» در زبان تبری (مازنی) به معنای سرفه می باشد.
کلش خوار. [ ک ُ ل َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) عنکبوت سخت کلان که در مزارع یافت شود. رطیل بسیار درشت که بیشتر در غله زارها و خرمنها پیدا آید. (یاد...
کلش کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلاشی کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلش و کلاش و قلاش و قلاشی شود.
کلش طالشان . [ ک ُ ل َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان رشت است و 232 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.