اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کله

نویسه گردانی: KLH
کله . [ ک ُل ْ ل َ / ک ُ ل َ ] ۞ (اِ) موی سر و موی کاکل را گویند که یک جا جمع کرده باشند. (برهان ) (ناظم الاطباء). موی کالک . گله . (فرهنگ فارسی معین ). موی گیسو. (از فهرست ولف ) :
همان گیل مردم چو شیر یله
ابا طوق زرین ومشکین کله .

فردوسی .


هر چکاوک را رسته ز بر سر کله ای
ماغ با زاغ گرفته به یکی کنج پناه .

منوچهری .


دویده به خوبان مشکین کله
به بلبل دو گوش و به کف بلبله .

اسدی .


نوش کن باده ٔ تلخ از کف زیبا صنمی
از بناگوش چو گل از کله ٔ مرزنگوش .

سوزنی .


مشکین کله برگل نهی ای ماه دل افروز
تا در مه دی باز نمایی گل نوروز.

سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مشکین کله را بر گل نوروز مینداز
رنگ گل نوروز به رخسار میندوز ۞ .

سوزنی (یادداشت ایضاً).


|| بند پا را نیز گویند و به عربی کعب خوانند. (برهان ). کعب و بند پا. (ناظم الاطباء). || پابند. بند پا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
جنبش آسمان به نفس خود است
پای بند طویله و کله نیست .

انوری (یادداشت ایضاً).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
کله گرد. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ گ ِ ] (اِخ ) دهی از بخش سراسکند است که در شهرستان تبریز واقع است و 554 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
کله گوش . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) خشت یا آجری که گوشه ٔ آن شکسته است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کله مار. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) گونه ای قارچ که بدان فقع گویند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به فقع شود.
کله مار. [ ک َل ْ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاست که در شهرستان نهاوند واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کله وار. [ ک ُ ل َه ْ ] (اِ مرکب ) به اندازه ٔ یک کلاه : هیچ قبایی نبرید آسمان تا دو کله وار نبرد از میان . نظامی .وز آن خلعت که اقبالش بریده...
کله میر. [ ک َ ل َ ] (اِ) این نام را در آذربایجان به سفیدار دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به سفیدار شود.
‌‌‌‌‍[ک ‌‌َ ت َ /ک َ ل ِ ] ( مرکب ) کته در گویش سیستانی به معنای بزرگ و کله به معنای سر است و این کلمه در گویش سیستانی در زمان سخره گرفتن شخص به کار م...
نیم کله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) نیم ساخته . ناتمام . (غیاث اللغات ). در جنوب ایران - از جمله در سیرجان - آن را نیم کاله گویند. به معنی ...
اصطلاح مشهدی به معنی مشغول چیزی وقت گیر و بی ارزش شدن است. مثال: خودت را کله ونگ این دوچرخه نکن، درس بخوان واژه سربند که تقریبا شبیه سرگرم است ن...
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۲۲ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.