کلیج
نویسه گردانی:
KLYJ
کلیج . [ ک َ ] (ص ) صاحب عُجْب و تکبر و تجبر و خودستا باشد. (برهان ). معجب و خودپسند و خودستا. (از آنندراج ). کلیچ . کلج . کلچ . متکبر. خودستا. (فرهنگ فارسی معین ). || چرکن اندام . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (اِ) به معنی چرک و ریم هم آمده است و به این معنی با جیم فارسی نیز گفته اند. (برهان ). چرک و ریم . (ناظم الاطباء).کلیج ، مخفف آن کلج = کلچ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کلیج . [ ک ِ ] (اِ) اسبی را گویند که هر دو پای اوکج باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). اسب سگ دست را گویند یعنی هر دو دست آن ک...
کلیج . [ ک ُ ] (اِ) نانی باشد که خمیر آن از دیوار تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). ...
کلیج . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان لاهیجان است که در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع است و 340 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
کلیج دک . [ک َ دَ ] (اِ) زاغچه . کلاغ خرد با پر سیاه و سپید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کَلیجدَک در تداول عامه ٔمردم گناباد بر نوعی زاغ اط...
کلیج کلا. [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فریم است که در بخش دو دانگه ٔ شهرستان ساری واقع است و155تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایر...
کلیج خیل . [ ک َ خ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شیرگاه است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع است و 650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ...