اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کمانی

نویسه گردانی: KMANY
کمانی . [ ک َ ] (ص نسبی ) ۞ کاریزکن . مقنی . (فرهنگ فارسی معین ) :
آن آب که در چشمه همی برد کمانی
در چشم همی بیند از آن آب بخروار.

امیر معزی (از فرهنگ فارسی معین ).


و رجوع به کمانه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کمانی . [ ک َ ](ص نسبی ) قوسی و کج و خمیده . (ناظم الاطباء). مقوس . کمان وار. قوسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به کمان . (فرهنگ فار...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ساز کمانی . [ زِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) آلت موسیقی از ذوات الاوتار که آن را با کمان (آرشه ) ۞ نوازند چون رباب و کمانچه و غژک و ویلن...
سخت کمانی . [ س َ ک َ ] (حامص مرکب ) درشتی و بیرحمی . (ناظم الاطباء). دلیری . پهلوانی : هرگز نکند با ضعفا سخت کمانی با آنکه بداندیش بود سخت کمان...
محکم کمانی . [ م ُ ک َ ک َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی محکم کمان . استواری کمان . || کنایه از زورآوری . دلیری .
حرکت کمانی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کمانه کردن . حرکت قوسی .
محکم کمانی کردن . [ م ُ ک َ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دلیری کردن . || کنایه از تشدد کردن . تغیر نمودن . سختگیری کردن : تو نیز اکنون مکن محکم ک...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.