کن
نویسه گردانی:
KN
کن . [ ک َ ] (اِخ ) مرکز بخشی است در شمال باختری تهران که در ابتدای دره ٔ سولقان واقع است و درحدود 5200 تن سکنه دارد. بخش کن از 5 محله به نامهای سرآسیاب ، اسماعیلیان ، درقاضی ، میان ده ، بالون تشکیل می گردد و این محله ها و باغهای کن در قسمت خاور رودخانه ٔ کن که از ارتفاعات شمالی سولقان سرچشمه می گیرد واقع است . و آب مزروعی این قصبه از زهاب همین رودخانه تأمین می شود. دارای بخشداری ، ژاندارمری ، بهداری ، آمار، پست ، محضر رسمی و دبستان و چندین مغازه و دکان است . بخش کن در سابق مهم بوده و از چهار دهستان کن و شمیران و ارنگه و لورا و شهرستانک تشکیل می گردید؛ که در اواخر سال 1326 هَ .ش . دهستان شمیران تبدیل به بخش و دهستانهای ارنگه و لورا و شهرستانک ضمیمه ٔ بخش کرج گردیده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
برف پاک کن . [ ب َ پاک ْ، ک ُ ] (نف مرکب ) شخصی که برف را از روی زمین و پشت بام میروبد. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) ۞ آلتی آهنی ت...
گوش پاک کن . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) میلی سرپهن که پاک کردن چرک گوش را به کار است . هر چیز که بدان گوش را پاک کنند. میله ٔ باریک پلاستیکی که د...
نخ سوزن کن . [ ن َ زَ ک ُ ] (نف مرکب ) نخ به سوزن کننده . که نخ را از سوراخ سوزن می گذراند. || (اِ مرکب ) ابزاری که بدان نخ به سوراخ سو...
مدادپاک کن . [ م ِ / م َ پاک ْ ک ُ ] (اِ مرکب ) آلتی از جنس لاستیک به رنگهای گوناگون که با آن نوشته های مدادی را پاک کنند و بزدایند. رجوع ...
گل کن پهل . [ گ ِ ک ُ پ َ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس . هوای آن گرم و دارای 146 تن سکنه است . آب آن ...
مرکب خشک کن . [ م ُرَک ْ ک َ خ ُ ک ُ ] (اِ مرکب ) خشک کننده ٔ مرکب . جوهرخشک کن . ورق از جنسی بخصوص که بوسیله ٔ آن نوشته های با مرکب یا جوهر را...
لوله پاک کن . [ لو ل َ / ل ِ ک ُ] (نف مرکب ) آنکه دوده ٔ دودکش بخاری و غیره پاک کند. || (اِ مرکب ) دسته ای از موی اسب یا لته ای بر سر چوبی...
ماهی سرخ کن . [ س ُ ک ُ ] (نف مرکب )که ماهی را بریان کند. که ماهی را برشته کند. || (اِ مرکب ) قسمی تابه . تابه ای برای برشته کردن ماهی ...
تخته پاک کن . [ ت َ ت َ / ت ِ پاک ْ، ک ُ ] (اِ مرکب ) قطعه ای از اسفنج یا نمد و جز آن که تخته سیاه مدرسه ها را با آن پاک کنند.
جان زنده کن . [ زِ دَ / دِ ک ُ ] (نف مرکب ) زنده کننده ٔ جان . روانبخش . حیات دهنده : این نامه بنام پادشاهی جان زنده کنی خردپناهی . نظامی جان زن...