کنس
نویسه گردانی:
KNS
کنس . [ ک ُ ن ُ ] (اِ) ازگیل است که در گیلان و مازندران ، کنس و کونوس و کنوس می خوانند. (جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 234). و رجوع به ازگیل شود.
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کنس . [ ک َ ] (ع مص ) روفتن خانه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). روفتن خانه را با جاروب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از دزی ج 2 ص 493)....
کنس . [ ک ُن ْ ن َ ] (ع ص ، اِ) ستاره های سیاره بدان جهت که همچو آهو به مغیب درآید یا همگی ستاره به حکم آنکه به شب آشکار شود به روز پو...
کنس . [ ک ُ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ کِناس . (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به کناس شود.
کنس . [ ک ِ ن ِ ] (ص ) شخص لئیم و ممسک . کسی که از خرج کردن پول خودداری می کند. خسیس . (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ). آنکه صرف کردن مال برا...
کنس پا. [ ک ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اهلم رستاق است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایر...
ترش کنس . [ ت ُ ک ُ ن ُ ] (اِ مرکب ) ازگیل وحشی (در رامسر و تنکابن و بعضی از نقاط گیلان ). رجوع به ازگیل ، و جنگل شناسی ساعی ص 234 شود.