اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کوب

نویسه گردانی: KWB
کوب . (معرب ، اِ) ۞ کوزه ٔ بی دسته . (ترجمان القرآن ). کوزه ٔ بی دسته یا بی خرطوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوزه ای با سر مستدیر و بی دسته یا بی لوله . (از اقرب الموارد). کوزه ٔ آبخوری بی دسته و بی لوله . (ناظم الاطباء). ج ، اکواب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قدح . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قدحی که دسته نداشته باشد. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ساروج کوب . (نف مرکب ، اِ مرکب ) ساروج ساز. ساروج گر.
باروت کوب . (نف مرکب ) باروطکوب . کسی که باروت میسازد. (ناظم الاطباء). آنکه باروت را کوبد و نرم سازد.
باره کوب . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آلتی جنگی تخریب باره و حصار و دژ را. منجنیق . ابزاری چون توپ و تانک امروز.
پاشنه کوب . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که در پس گریخته بدود. (غیاث اللغات ).
ناصیه کوب . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) مساجد. (از آنندراج ). جای ناصیه به زمین کوفتن . جای پیشانی به زمین سائیدن . سجده گاه مسجد. || (نف مرک...
نخاله کوب . [ ن ُ ل َ / ل ِ] (نف مرکب ) آنکه نخاله ٔ گچ و آجر باقیمانده از بنائی را در هم کوبد. || (اِ مرکب ) آلت کوبیدن نخاله . کلوخ کوب . ...
نقاره کوب . [ ن َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. در 21هزارگزی مشرق اهر، در ناحیتی کوهستانی و معتدل هوا واقع است ...
نقاره کوب . [ ن َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کفرآور بخش گیلان شهرستان شاه آباد. در 30هزارگزی شمال گیلان ، در دشت سردسیری واقع است و 150 ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۸ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.