اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کوث

نویسه گردانی: KWṮ
کوث . [ ک َ ] (ع اِ) کفش . (دهار). کفش و صندل . ج ، اکواث . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کفشی که به پا می پوشند. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
میخ را در کوس زنی کردن. کنایه از کوس تنگ.
دلالت بر این دارد ک شخص مورد لطف واقع شده حرام زاده میباشد یعنی پدر شخض دارای آلت تناسلی زنانه میباشد و یعنی عملیات لقاح با شخص دیگری انجام شده است
کوس وار. (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند کوس . چون کوس . همچون طبل پرباد : قوس قزح قوس وار عالم فردوس وارکبک دری کوس وار کرده گلو پر ز باد.منوچهری...
کوس کوب . (نف مرکب ) کوس کوبنده . آنکه طبل زند : گه علمداران پیش تو علم بازکنندکوس کوبان تو از کوس برآرند آواز.فرخی .
پیش کوس . (اِ مرکب ) گمان میکنم در بیت ذیل بمعنی مقدمه ٔ سپاه باشد، پیش صف ؟ یا پیش حمله ؟ (یادداشت بخط مؤلف ) ۞ : نگهبان ایشان همی بود ...
کوس زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) کوس فروکوفتن . (فرهنگ فارسی معین ). آواز برآوردن از کوس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوس نواختن . طبل کوفتن...
کوس صبح . [ س ِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شور و غوغای جانداران . (آنندراج ). || آواز صبح . || نوبت آخر شب . (ناظم الاطباء).
نهره کوس . [ ن َ رِ ] (اِ مرکب ) چوب شیرزنه . (ناظم الاطباء).
کوس کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لرزیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : که کوه گران از هیبت آن شاه کوس می کردو فتح و ظفرش به هر حرکت ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.