کوز
نویسه گردانی:
KWZ
کوز. [ ک َ وَ ] (اِ) حشره ای است سیاه رنگ از راسته ٔ قاب بالان که جثه اش به اندازه ٔ یک سوسک معمولی و یابزرگتر است . این حشره در نقاط تاریک زیرزمینها و آشپزخانه های قدیمی می زید. حشره ای است شبرو، یعنی روزهااستراحت می کند و شبها از لانه اش خارج می شود. از لار وحشرات دیگر و باقیمانده ٔ غذاها تغذیه می کند. حرکات کوزکند است و هرگز پرواز نمی کند. خرچسانه . خرچسونه . کوزوک . خبزدوک . گوزک . خنفساء. (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کوز. (ص ) دو تا اندرآمده و کژشده . (فرهنگ اسدی ). پشت خمیده و دوته ۞ شده را گویند خواه از پیری و خواه از علت دیگر. (برهان ) (از آنندراج ). ...
کوز. [ ک َ / کُو ] (اِ) پشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوزبندی شود. || در شواهد ذیل ظاهراً به معنی قطعه زمین زراعتی و «کرد» ...
کوز. (اِ) مقدار شش قسط. معادل شش قسط. (مفاتیح العلوم خوارزمی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در شاهد ذیل اگر کوز مصحف کلمه ٔ دیگری مانند ...
کوز. [ ک ِ وِ ] (اِ) کِوِژ. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوژ شود.
کوز. [ ک َ ] (ع مص ) به کوزه آب خوردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گرد آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج )...
کوز. (معرب ، اِ) ۞ آبجامه ای است معروف . ج ، کیزان ، اکواز، کِوَزة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). آوندی است دارای دسته و لوله و...
[ کَ وِ ]؛ کوز در زبان طبری به لاک پشت گفته می شود و به معنای پشت خمیده می باشد.
نیم کوز. (ص مرکب ) کوزپشت . خمیده پشت . (آنندراج ). مرد کوزپشت . (ناظم الاطباء). کسی که اندکی پشتش منحنی باشد. (فرهنگ فارسی معین ).
کوز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گوژ شدن . خمیده شدن . خمیده شدن قامت .خم و کج شدن بالا. جفته و منحنی شدن قد : شده کوز بالای سرو سهی گرفته ...
کوز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خمیده و منحنی کردن . خمیده و کج کردن . چفته و منحنی کردن . کج و خم و دوتا کردن : سپهری که پشت مرا کرد کو...