اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کوشان

نویسه گردانی: KWŠAN
کوشان . (نف ) ۞ کوشش و سعی و جهد کننده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کوشش نماینده و جد و جهد کننده . (ناظم الاطباء) :
از این سو از آن سو خروشان شدند
به رزم اندرون سخت کوشان شدند.

فردوسی .


چرخ گردان بودبه هفت اقلیم
جسم کوشان بود به پنج حواس .

مسعودسعد.


چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماند
به کوشان پیل و کرگندن به جوشان شیر و اژدرها.

شمعی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


|| (ق ) در حال کوشیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در حال کوشیدن . سعی کنان . (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
کوشان . [ ک َ ] (ع اِ) نوعی از خوردنی اهل عمان که از برنج و ماهی سازند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و طعامهم [ طع...
کوشان . (اِخ ) ۞ نام سلسله ای از شاهان که از نژاد یوه چی ۞ یا از اصل «سکه ها» بودند و اندکی پس از مرگ گوندفارس ۞ بر قندهار و پنجاب مس...
کوشان . (اِخ ) بعضی را گمان چنان است که مقصود از این لفظ ملکه ٔ کوش می باشد و دیگران برآنند که قصد از ملک کوش است . (از قاموس کتاب مقدس ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.