اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

که

نویسه گردانی: KH
که . [ ک َه ْ ] (اِ) مخفف کاه . (فرهنگ رشیدی ). مخفف کاه است که اسبان و شتران و گاوان خورند. (برهان ) (آنندراج ). کاه و تبن . (ناظم الاطباء) :
کاهی است تباه این جهان ولیکن
کَه ْ پیش خر وگاو زعفران است .

ناصرخسرو.


تو را بهره از علم خار است یا که
مرا بهره از علم مغز مقشر.

ناصرخسرو.


وینها که نیند از تو سزای که و کهدان
مر حور جنان را تو چه گویی که سزااند.

ناصرخسرو.


بد ز نیکان قیامتی نشود
که ز بیجاده قیمتی نشود.

سنائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


ز خرسپوزی من علک خای گردد خر
نه که خورد نه سپوس و نه جو خورد نه گیا.

سوزنی .


بسی سنگ و بسی گوهر به جایند
نه آهن را نه که را می ربایند.

نظامی .


وآلت اسکاف پیش برزگر
پیش سگ که استخوان در پیش خر.

مولوی .


زآنکه تقلید آفت هر نیکویی است
کَه ْ بود تقلید اگر کوه قوی است .

مولوی .


که که باشد تا بپوشد روی آب
طین که باشد که بپوشد آفتاب ؟

مولوی .


بشنو اکنون صورت افسانه را
لیک هین از که جدا کن دانه را.

مولوی .


سر گاو عصار از آن در که است
که از کنجدش ریسمان کوته است .

سعدی (بوستان ).


رجوع به کاه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
فرو که . [ ] (اِخ ) نام یکی از دهات قدیم همدان است . (از نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 72). در مآخذ جغرافیایی متأخر نام آن نیست .
قره که . [ ق َ رَ ک ِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان پاطاق بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین واقع در 9500 گزی جنوب خاوری سرپل ذهاب و کنار شوسه ٔ قصرشیر...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
که کوب . [ ک ُه ْ ] (نف مرکب ) کنایه از اسب و شتر باشد. (برهان ) (آنندراج ). اسب و شتر. (ناظم الاطباء). رجوع به کوه کوب شود.
که کوب . [ ک ُه ْ ] (اِخ ) فرهاد را گویند که عاشق شیرین بوده . (برهان )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به کوه کوب شود.
که گذار. [ ک ُه ْ گ ُ ] (نف مرکب ) گذرنده از کوه . عبورکننده از کوه . کوه پیما. کوه نورد : از سر گوی زیر او برخاست آن که که گذار بحرگذر.فرخی (د...
که نورد. [ ک ُه ْ ن َ وَ ] (نف مرکب ) کوه نورد. کوه پیما. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوه نورد شود.
که پیکر. [ ک ُه ْ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) مخفف کوه پیکر است که فیل و اسب قوی هیکل باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوه پیکر و پیل و اسب قوی پیکر....
که خوار. [ ک َه ْ خوا /خا ] (نف مرکب ) کاه خوار. که کاه خورد. که خوراک وی کاه باشد چون اسب و استر و دیگر ستوران : ز علم بهره ٔ ما گندم است...
که ریزه . [ک َه ْ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کاه ریزه . ریزه ٔ کاه . خرده ٔ کاه . پر کاه . پره ٔ کاه . پره ٔ خرد کاه : کز وجه زمین بوس ز دیوان سرایت که ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.