اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گاله

نویسه گردانی: GALH
گاله . [ ل َ / ل ِ ] (ص ) دور که در مقابل نزدیک باشد. (برهان ). رجوع به گالیدن شود. || (اِ) جوال دو سویه که بر پشت خر و دیگر ستور گسترند و در هر دو جوال خاک و کوت و سنگ و یا سبزی و میوه بار کنند. خور که از میان بر پشت خر و جز آن دو تا شود نیمی بیک سو و نیم بسوی دیگر افتد و در آن سبزی یا خیار یا گرمک و هندوانه و خربزه کنند. خورجین سخت بزرگ . و رجوع به جوال و باله شود ۞ :
چو آن تخت و آن گاله ٔ ساوه شاه
به دست آمدت برنهادی کلاه .

فردوسی .


دوستی گر پی پیاله کنند
ز پی دنبه پوست گاله کنند

سنائی .


طبری آن ، گوآل ، مازندرانی کنونی ، جوآل ، گوآل ، گال ، غال سلطان آباد، گوآلا. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گلپایگانی ، جوآل و گوآل است . معرب آن جوالق .
- امثال :
خاشاک به گاله ارزانی ، شنبه به یهود .
دهنش مثل یک گاله است . (رجوع به امثال و حکم دهخدا شود).
|| پنبه ٔ برزده و حلاجی کرده که بجهت رشتن مهیا کنند. (برهان ). لوله های پنبه برای ریشتن . (لغت محلی گناباد خراسان ). عمیتة؛ یک نواله از پشم و صوف حلقه کردن . (منتهی الارب ). || غائط. (لغت فرس اسدی در لغت سگاله ). || (پسوند) غاله . مزید مؤخر تصغیر است : داسگاله . پرگاله . دست گاله . پوست گاله .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
به باز و بسته شدن ماتحت گاو می گویند. ماتحت کون گاو نر
گاله دان .[ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) ۞ سلّه که زنان در آن گاله و ریسمان نهند. (آنندراج ).
گاله دان . [ ل َ ] (اِخ ) محلی است به سپاهان . (آنندراج ).
مله گاله . [ م ُل ْ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهمره سرخی است که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 256 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغراف...
گاله کیجان . [ ل ِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.