اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گراز

نویسه گردانی: GRʼZ
گراز. [ گ ُ ] (اِخ ) در بعضی ابیات شاهنامه آمده و مقصود شهر براز است . رجوع به شهربراز و مجمل التواریخ حاشیه ٔ ص 83 شود :
چو این نامه آمد بسوی گراز
پراندیشه شد مهتر دیرساز.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2897).


به قیصر بسی کرد پوزش گراز
به کوشش نیامد ز دامش فراز.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ایضاً).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
گراز. [ گ ُ ] (اِ) ۞ خوک نر. (اوبهی ). در اوستا ورازا ۞ ، در پهلوی وراز ۞ (نوشته میشود وراچ ) ۞ ، در ارمنی ورز ۞ ، در هندی باستان وراها ...
گراز. [ گ ُ ] (اِمص ) بالش و نمو. از بالیدن و نمو کردن . (برهان ). رجوع به گرازیدن شود.
گراز. [ گ ُ ] (اِ) کوزه . (فرهنگ سروری ). کوزه ٔ سرتنگ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). کوزه ٔ پهنی که در غلاف کنند و همراه داشته باشند.بعضی گویند کو...
گراز. [ گ ُ ] (اِ) چوبی که گوسفند و خر و گاو را بدان رانند. (برهان ). این کلمه مصحف «گواز» است . (فرهنگ رشیدی ) (برهان قاطع چ معین ). رجوع ب...
گراز. [ گ ُ ] (اِ) طپش و اضطراب که مردم را از حرارت بهم رسد و این حال بیشتر زنان را در وقت زائیدن واقع میشود. (برهان ). تبشی باشد سخت که ...
دندان گراز. [ دَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه دندانهای بلند دارد. که دندانهای بلند و دراز دارد چون یشک گراز. بزرگ و ستبر دندان . انیب . (یادداشت مؤلف...
شهران گراز. [ ش َ گ ُ ] (اِخ ) نام بهادر و یا پهلوانی ایرانی . (ناظم الاطباء). نام یک ایرانی معروف که اهل استخر و معاصر با خسروپرویز و خلف ا...
گُرازماهی یا خوُک‌ماهی یا دُخَس یا پورپویز (Porpoise) گونه‌ای از آب‌بازسانان است اما همچون نهنگ‌ها، سنگین و درشت نیست و در نهایت به طولی معادل یک و نی...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.