اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گردو

نویسه گردانی: GRDW
گردو. [ گ ِ ](اِ) (از: گرد + و، پسوند تصغیر، سازنده ٔ اسم از صفت ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). گردکان . (برهان ) (آنندراج ). درختی است از تیره ٔ ژوگلانداسی ۞ و از جنس ژوگلان ۞ بوته ای که بومی ایران است ژ - رژیا ۞ میباشد. این درخت در جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران بویژه در ناحیه ٔ پونل و جنگلهای آستاراو گلیداغی بطور وحشی موجود است . در پیرامون دهات و همچنین در نقاط کوهستانی ایران نیز به فراوانی کاشته شده است . آن را در رودسر و طوالش گردکان ، در رامیان قز، در آمل آقوز، در رامسر، طوالش و لاهیجان آقوزدارو در شفارود ووز میخوانند. این درخت را در همه جا به نام گردو میشناسند و در خراسان و بعضی نقاط دیگر به نام جوز نیز خوانده میشود. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 217). جوز. گوز. چهارمغز. چارمغز :
گفتم از گردو درون میخواهم از خرما برون
گفت کم کن قصه کاینجا گردران با گردن است .

بسحاق اطعمه .


چو در پناه پنیریم و سایه ٔ گردو
بغیر نان جو و رشته نیست درخور ما.

بسحاق اطعمه (دیوان چ شیراز ص 34).


و رجوع به گردکان شود.
- امثال :
با دُم ِ خود گردو می شکند ؛ سخت شاد است .
خانه ٔ قاضی گردو بسیار است ، لیکن شماره دارد ؛هر کاری حسابی دارد.
دست و پایش را در پوست گردو گذاشته اند ؛ او را محدود و محصور کرده اند.
هر گردویی گرد است ، اما هر گردی گردو نیست .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
گردو بالا. [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تنگ گزی بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 60هزارگزی شمال باختر اردل و 12هزارگزی جاده ٔ کوهرنگ . ه...
لای گردو. [ گ ِ ] (اِخ ) دیهی سیزده فرسنگ میان جنوب و مشرق نی ریز. (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی از دهستان کوهستان بخش داراب ، شهرستان فسا. واقع...
گردو پائین . [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تنک گزی بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 62هزارگزی شمال اردل و 12هزارگزی جاده ٔ کوهرنگ . هوای ...
گرد و خاک . [ گ َ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) غبار. گرد. و رجوع به گرد و غبار شود.
گرد و غند. [ گ ِ دُ غ َ ] (ص مرکب ) گرداندام . درچیده اندام . فربهی نزدیک به کوتهی . و رجوع به گرد و غنبلی شود.
گرد و خاکی . [ گ َدُ ] (ص نسبی مرکب ) آلوده به گرد و خاک . گردآلود.
گرد و غبار. [ گ َ دُ غ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گرد و خاک . عکاب و عَکوب . قَتان . (منتهی الارب ). رجوع به گرد و خاک شود. || (ص مرکب ) رند...
گرد و غلنبه . [ گ ِ دُ غ ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) گرد و قلنبه . میانه بالای . چاق و چله . رجوع به گرد و قلنبه شود.
گرد و غنبلی . [ گ ِ دُ غُم ْ ب ُ ] (ص مرکب ) میانه بالا. متوسطالقامه : نه پردراز و نه کوتاه گرد و غنبلیم غلام حضرت موسی الرضا، علی قلیم .؟
گرد و قلنبه . [ گ ِ دُ ق ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) گرد و غلنبه . میانه بالای فربه . چاق و چله . خپل . و رجوع به گرد و غلنبه شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.