اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گره

نویسه گردانی: GRH
گره . [ گ ِ رِه ْ ] (اِ) پهلوی ، گره ۞ کردی ، گری ۞ (گره ، عقد ازدواج ) ظاهراً از پارسی باستان ، گرثه ۞ . سانسکریت ، گرث ۞ (بستن ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). معروف است اعم از اینکه در ریسمان باشد یا درخت و امثال آن و از جایی برآمده باشد و به عربی عقده گویند. (برهان ). بند و انگله باشد. (صحاح الفرس ) :
و چوب وی ... نرم بود چنانکه بر او گره توان افکندن . (حدود العالم ).
و دیگر که دارد همان او زره
کجا گیو زد بر گریبان گره .

فردوسی .


برزم اندرآید بپوشد زره
یکی جوشن از بر ببندد گره .

فردوسی .


بیاورد خفتان و خود و زره
بفرمود تابرگشاید گره .

فردوسی .


چون زلف خوبان بیخ او پرگره
چون جعد خوبان شاخ او پرشکن .

فرخی .


در شکن زلف هزاران گره
در گره جعد هزاران شکن .

فرخی .


بنگر چگونه بست ترا آنکه بست
اندر چهار رشته بچندین گره .

ناصرخسرو.


از تب چو تار موی مرا رشته ٔ حیات
و آن موی همچو رشته ٔ تب بر بصد گره .

خاقانی .


مرا زبان به ثنا گفتن تو خود گره است
زبان نابغه باید ثنای نعمان را.

ادیب صابر.


گره عهد آسمان سست است
گره کیسه ٔ عناصر سخت .

انوری .


مگو اززر و صاحب زر که به
گره بدتر از بند و بند از گره .

نظامی .


پس کرم کن عذر را تعلیم ده
برگشا از دست و پای من گره .

مولوی .


|| قفل :
دگر گنج برگستوان و زره
چو گنجور ما برگشاید گره .

فردوسی .


|| لکنت زبان : و این گره از زبان من بردار. (قصص الانبیاء ص 97). رجوع به گره زبان شود. || چین و شکنج :
سیاوش ز گفت گروی زره
برو پر ز چین کردو رخ پر گره .

فردوسی .


چین در ابرو بسرم آمدن ای بدخو چیست
گرسر جنگ نداری گره ابرو چیست .

؟ (از لغت اوبهی ).


|| مشکل ، چه گره گشا بمعنی مشکل گشا باشد. (برهان ) :
اگر مر این گره سخت را تو بگشایی
حقت بجان و بدل بنده وار بگزاریم .

ناصرخسرو.


گرهی را که دست یزدان بست
کی تواند کسی که بگشاید.

ناصرخسرو.


رجوع به گره گشا شود. || محل اتصال برگ و جوانه ٔ محوری را در روی ساقه ٔ نبات ، گره ۞ و فاصله ٔ دو برگ متوالی یا دو گره متوالی را میان گره ۞ مینامند. (گیاه شناسی ثابتی ص 225): جَوزات ؛ گرههای میان دو پوست درخت . (منتهی الارب ). عُجرَة، گره چوب و جز آن . (منتهی الارب ) :
ای نیزه ٔ تو همچو درختی که مر او را
در هر گرهی از دل بدخواه تو باریست .

فرخی .


بر درختی که پر گره شد و زشت
ور زنند آتش و کنند انگشت ...

اوحدی .


ترکیب ها:
- گره بر آب زدن ، گره بر ابرو افتادن ، گره بر ابرو کردن ، گره بر ابرو زدن ، گره بباد زدن ، گره بر گره ، گره در گره ، گره بر باد زدن ، گره بر جبین زدن ، گره بر کمر زدن ، گره بر گوش زدن ، گره بر روی زدن ، گره بسایه زدن ، گره در کار افتادن ، گره در گلو زدن ، گره در گلو شکستن . رجوع به هر یک از این مدخلها شود.
- از گره رفتن ؛ مثل از کیسه رفتن و صاحب مصطلحات گوید که این ترجمه محاوره ٔ هندی است و بعضی قیدچیزی که در گره بسته باشد چون سیم و زر و مانند آن نیز کرده . از امیرخسرو علیه الرحمه :
جان میرود ز من چو گره میزند به زلف
مردن مراست از گره اوچه میرود.
لیکن بنابر مشهور مصرع اول چنین است :
او میرود ز ناز و گره میزند به زلف .
جناب سراج المحققین میفرمایند این مثل هندی است در محلی که کاری کنند و شخصی بی نقصان خود مزاحمت رساند میگویند از گره او چه میرود و معنی زر نقد و امثال آن را درآن دخلی نیست . فقیر مؤلف می گوید این بیجا بلکه هر دو فارسی صحیح (است ). صائب گوید:
خون میچکد ز غنچه ٔ منقار بلبلان
این نقد تازه کز گره روزگار رفت .

(آنندراج ).


- پرگره ؛ پرچین و شکنج . رجوع به پر گره شود.
- گره گشا ؛ گره گشای . حلال مشکلات :
ره مراد نبندد بر آن شهی کو را
گره گشای ممالک سر سنان باشد.

اثیرالدین اومانی .


- لب با گره ؛ در حال گزیدن دندان . مجازاً با ترس و تعجب :
نیوشنده بودند و لب با گره
بپاسخ نیامد گروی زره .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 634).


کبر یک سو نه اگرشاهد درویشانی
دیو خوشروی به از حور گره پیشانی .

سعدی .


- امثال :
گره کز دست بگشاید چرا آزار دندان را ؛ کاری را که به طریق آسانتر و یا بی جنگ و خصومت توان کرد، گرفتن راه دشوار یابا جدال و نزاع انجام کردن آن از خرد نیست . (امثال و حکم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
گره گوشت . [ گ ِ رِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غدد را گویند و آن گرهی است سفید که در میان گوشت میباشد. (برهان ) (آنندراج ). کنایه از غده ...
گره گشایی . [ گ ِ رِه ْ گ ُ ] (حامص مرکب ) گشوده شدن گره . بازشدن گره . مجازاً برطرف شدن مانع. آسان شدن کار : دولت سبب گره گشایی است فیروزه...
گره گرنگ . [ گ ِ رِه ْ گ ِ رِ ن َ ] (اِ مرکب ) مجموع بسته های خرد و کوچک و بزرگ که غالباً پیره زنان در صندوق یا صندوقچه ٔ خود دارند. دستارهای ...
گره گشاده . [ گ ِ رِه ْ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) حل شده . گشوده . || (در مورد خلقت و آفرینش ) ایجاد کرده . مخلوق : آفرینش گره گشاده ٔ اوست و ...
اسلام گره . [ اِ گ َرْه ْ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) قلعه ای که اسلام شاه پادشاه دهلی بر کناره ٔ آب جوی (جون ) نزدیک دهلی و برابر قلعه ٔ دین پناه ...
قلعه گره . [ ق َ ع َ گ َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بتوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر، واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 20هزارگزی شوسه ٔ...
کمره گره . [ ک َ م َ رِ گ َ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیلوار است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 290 تن سکنه دارد. (از فرهنگ...
گره بستن . [ گ ِ رِه ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) عقده ساختن . معقد کردن . تعقد. استوار کردن : برزم اندر آید [رستم ] بپوشد زره یکی جوشن از بر ببندد گر...
گره بندان . [ گ ِ رِه ْ ب َ ] (اِ مرکب ) سالگره . (آنندراج ). جشن تولد سالیانه : دلگشائی این گره بندان گره از کار روزگار گشاد.ظهوری (از آنندراج ...
گره دادن . [ گ ِ رِه ْ دَ ] (مص مرکب ) گره زدن و بستن . رجوع به گره زدن و گره بستن شود. || مجازاً، مشکل کردن کار.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۰ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.