اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گزر

نویسه گردانی: GZR
گزر. [ گ ُ زِ / زَ ] (اِ) مخفف گزیر است که چاره و علاج باشد و ناگزیر بمعنی ناچار. (برهان ) (آنندراج ) :
برعادتی که باشد گفتم که کیست آن
گفت آنکه نیست در غم و شادیت از او گزر.

انوری (از آنندراج ).


بر تخته اش ز تخت کشیدند ناگهان
بگذشت از آن گذر که نبودش از آن گزر.

صاحب تبرستانی (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
گزر. [گ َ زَ ] (اِ) سانسکریت گجر ۞ ، محتملاً از پارسی ناشی شده زیرا در یکی از مآخذ طبی متأخر آمده ... و اشیر ۞ یا کاشیر ۞ در لهجه ٔ قره قل...
گزر. [ گ ُ زَ ] (اِ) خرجین شبان . (برهان ).
گزر. [گ ُ زَ ] (اِ) راه . (غیاث ). گذر. رجوع به گذر شود.
گزر. [ گ َ زَ ] (اِ) کاردی که کفاشها برای بریدن چرم بکار برند (لهجه ٔ قزوین ).
گزر دشتی . [ گ َ زَ رِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ جزرالبرّی . زردک صحرایی . ریشه های ضخیم آن سفید است و در نواحی مرطوب آن را بعمل می آ...
گذر. [ گ ُ ذَ ] (اِ) راه . گذار. عبره . راهی که بجهت عبور دریا معین باشد. (آنندراج ) (غیاث ). معبر. جاده . راه شاه . گذری فراخ که از آنجا به ...
گذر آب . [ گ ُ ذَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای گذشتن آب . (آنندراج ). معبر. ره آب . سوراخی که آب از آن گذرد.
بی گذر. [ گ ُ ذَ ] (ص مرکب ) (از: بی + گذر) بی مجرایی که از آن بگذرد. بدون شاهراه که جهتی معین برای گذشتن ندارد. || بی گذار. بی گدار : د...
گذر عمر. گذشتن عمر، مرور عمر و زندگی. در اینجا واژۀ «گذر» بمعنی «گذشتن» است. در این باره، توجه شود به واژه های «عمر» و «می گذرد» در مصرع اول، «طرب» و ...
پل سواره رو - پل رو گذر - رو گذر
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.