اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گفتار

نویسه گردانی: GFTAR
گفتار. [ گ ُ ] (اِمص ) قول . سخن . حدیث . مقاله . مقال . کلام . گفت :
رک که بااند شار بنمایی
دل تو خوش کند بخوش گفتار.

رودکی (احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 998).


چیست از گفتار خوش بهتر که او
مرغ را آرد برون از آشیان .

حفاف .


زدن مرد را تیغ بر تار خویش
به از بازگشتن ز گفتار خویش .

ابوشکور.


سپهبد ز گفتار او شاد شد
سخن گفتن هر کسی باد شد.

فردوسی .


همی گفت هر کس که ما بنده ایم
به گفتار خسرو سرافکنده ایم .

فردوسی .


یکی ترجمان راز لشکر بجست
که گفتار ترکان بداند درست .

فردوسی .


پیش گفتار بکردار شوی وین عجبست
پیشتر چیزی گفتار بود پس کردار.

فرخی .


در فضل گوهرش بتوان یافتن کنون
مدح هزارساله به گفتار پهلوی .

فرخی .


چیزی که همی دانی بیهوده چه پرسی
گفتار چه باید که همی بینی کردار.

فرخی .


بر دل مکن مسلط گفتار هر لتنبر
هرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر.

شاکر بخاری .


از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون از آشیانه .

لبیبی .


خواجه ٔ بزرگ داندکه خداوند در این گفتار بر حق است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397). کس را نرسد که اندیشه کند که این چراست تا به گفتار رسد. (تاریخ بیهقی ).
که صد گنج شاید به گفتار داد
که نتوان یکی زآن به کردار داد.

اسدی .


بپذرفتن چیز و گفتار خوش
مباش ایمن از دشمن کینه کش .

اسدی .


بر گوینده بیش از گفتار نباشد. (قابوسنامه ). اما هرکه را آزمایی به کردار آزمای نه به گفتار که گنجشک به نقد به که طاوس به نسیه . (قابوسنامه ).
نگردد به گفتار مستانه غره
کسی کودل و جان هشیار دارد.

ناصرخسرو.


بجز بر نکو فعل و گفتار خوب
نه بگذار دست و نه بگشای فم .

ناصرخسرو.


آنچت گوید بپذیر و مباش
عاشق بر بیهده گفتار خویش .

ناصرخسرو.


گفتار بی کردار ضایع ماند. (کیمیای سعادت ). این کتاب چهارده گفتار است و در بخش باب اول از گفتار نخستین . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
چو عاجز است ز آثار معجزت خاطر
چو قاصر است زکردار نادرت گفتار.

مسعودسعد.


...تا آخر هیچ بدی و ناهمواری از او در وجود نیاید به گفتار و کردار. (نوروزنامه ). مردم اگرچه با شرف گفتار است چون بشرف نوشتن دست ندارد ناقص بود چون یک نیمه از مردم . (نوروزنامه ).
کار کن کار بگذر از گفتار
کاندرین راه کار دارد کار.

سنایی .


جایی است مدیح تو که آنجا
گفتار چو حلقه بر در آمد.

عمادی شهریاری .


عیسی از گفتار نااهلی برآمد بر فلک
آدم از وسواس ناجنسی برون رفت ازجنان .

خاقانی .


خوش جوابی است که خاقانی داد
از پی رد شدن گفتارش .

خاقانی .


چو نام من بشیرینی برآید
اگر گفتار من تلخ است شاید.

نظامی .


به خود میگفت کای شوخ ستمکار
چرا گفتی تو آن بیهوده گفتار.

نظامی .


چه در کار است با گفتار کردار
پی کردار گرد و ترک گفت آر.

پوریای ولی .


در این گفتار فایده نیست . (کلیله و دمنه ).
چون کار ز دست رفت گفتار چه سود
چون دیده سپید گشت دیدار چه سود.

عطار.


بعلت اینکه نمی بینم ایشان را کردار موافق گفتار. (گلستان ).
اول اندیشه وآنگهی گفتار
پای بست آمده ست پس دیوار.

سعدی (گلستان ).


نه همه گفتار ز انسان خوش است
هرچه پسندیده بود آن خوش است .

امیرخسرو.


نای زن را بین که صوتی دارد و گفتار نی
لاجرم در قول محتاج کس دیگر بود.

امیرخسرو.


هست فرقی میان دیدن و وصل
نیست ذوقی مرا درین گفتار.

اوحدی .


نه تنها عشق از دیدار خیزد
بسا کاین دولت از گفتار خیزد.

جامی .


طالب آمل گذشت و طبعها افسرده شد
از چه روی آن آتشین گفتار در عالم نماند.

صائب .


نیست با گفتار لب کیفیت گفتار چشم
خوشتر است از لعل گویا چشم گویایی مرا.

صائب (از آنندراج ).


سخندان چون نئی مخلص حدیث زلف کوته کن
که میگردد ز گفتار مسلسل لال رسواتر.

مخلص کاشی (از آنندراج ).


|| فکر. خیال :
به پیش پدر شد پر از خون جگر
پراندیشه دل پر ز گفتار سر.

فردوسی .


ترکیب ها:
- باطل گفتار ؛ بیهوده گفتار. تلخ گفتار. چرب گفتار. خوب گفتار. خوش گفتار. راست گفتار. شکرگفتار. نغزگفتار.نکوگفتار. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خودشود :
آنان که پریروی و شکرگفتارند
حیف است که روی خوب پنهان دارند.

سعدی .


تو در دل من از آن خوشتری و شیرین تر
که من ترش بنشینم به تلخ گفتاری .

سعدی (طیبات ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
پاک گفتار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) پاک سخن .
تلخ گفتار. [ ت َ گ ُ ] (ص مرکب ) کسی که سخنان وی درشت و تلخ باشد. (ناظم الاطباء). تلخ سخن : ز شورش کردن آن تلخ گفتارترشرویی نکردم هیچ د...
چرب گفتار. [ چ َ گ ُ ] (ص مرکب ) چرب زبان . چرب سخن . چربگو. خوش سخن و شیرین زبان : از آن چرب گفتار شیرین زبان گره برگشاد از دل مرزبان . نظامی ...
خوب گفتار. [ گ ُ] (ص مرکب ) خوش گفتار. خوش سخن . خوش بیان : از آن خوبگفتار بوزرجمهرحکیمان همه تازه کردند چهر.فردوسی .
خوش گفتار. [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ] (ص مرکب )شیرین زبان . خوش سخن . خوب گفتار. خوش زبان : زن ارچه زیرک و هشیار باشدزبون مرد خوش گفتار باشد.(ویس و...
زشت گفتار. [ زِ گ ُ ] (ص مرکب ) بدزبان . بَذّی . بذی اللسان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زشت گوی و ماده ٔ بعد شود.
نرم گفتار. [ ن َ گ ُ ] (ص مرکب ) نرم زبان . که سخنی نرم و ملاطفت آمیز دارد. که به رفق و ملایمت و ملاطفت و مردمی سخن گوید. || که به شرم ...
نیک گفتار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) نیکوگفتار. خوش بیان . نیکوسخن .
گفتار درهم . [ گ ُ رِ دَ هََ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخنان نامربوط. (آنندراج ).
گفتار کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صحبت کردن . حرف زدن . سخن راندن : سرو بلند بین که چه رفتار میکندشوخ شکردهن که چه گفتار میکند. سعدی ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.