اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گلو

نویسه گردانی: GLW
گلو. [ گ ُ / گ َ ] (اِ) در اوستا گَرَه ۞ (گلو)، پهلوی گروک ۞ ، سانسکریت گَلَه ۞ ، لاتینی گولا ۞ ، ارمنی کول ۞ (فروبرده ، بلعیده )، کردی گَرو ۞ ، افغانی غاره ۞ ، غرئی ۞ (گردن ، قصبةالریه )، استی قور ۞ (غیرقطعی )، سنگلیچی غر ۞ ، خوانساری گلی ۞ ، دزفولی گلی ۞ ، گیلکی گولی ۞ ، کردی گئورو ۞ ، گئوری ۞ (گلو، معبر تنگ )، گئوری ۞ ، گریو ۞ ، گوری ۞ . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). حلق . حلقوم . (برهان ) (آنندراج ) (دهار). مجرای غذا و دم در درون گردن : ذبح ، ذباح ، ذبحة؛ درد گلو. شکیکه . ذمط؛ گلو بریدن کسی را. ذعط؛ گلو بریدن کسی را. ذکاة؛ گلو بریدن گوسپند را. اجترار؛ جره برآوردن شتر از گلو. تهوید؛ آواز به گلو برگردانیدن بنرمی . جرض ؛ به گلو درماندن طعام و جز آن . جرجرة؛ آواز کردن گلو. جائر؛ به گلو درماندگی چیزی . جرثومه ٔ؛ سرنای گلو. حز؛ گلوی آسیای . فحفحة؛ عارض شدن گرفتگی در گلو در آواز. (منتهی الارب ) :
راست گویی که در گلوش کسی
پوشکی را همی بمالد گوش .

شهید.


به خروش اندرش گرفته غریو
به گلو اندرش بمانده غرنگ .

منجیک .


فروهشته بر گردن افراخته
چو نای دم اندر گلو ساخته .

فردوسی .


ای دیده هاچو دیده ٔ غوک آمده برون
گویی که کرده اند گلوی ترا خبه ۞ .

فرخی (دیوان ص 455).


بسته زیر گلو از غالیه تحت الحنکی
پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی .

منوچهری .


گر بلبل بسیارگو بست از فراق گل گلو
گلگون صراحی بین در او بلبل بگفتار آمده .

خاقانی .


ناچخی راند بر گلوش دلیر
چون بر اندام گور پنجه ٔ شیر
اژدها را درید کام و گلو
ناچخ هشت مشت شش پهلو.

نظامی (هفت پیکر ص 75).


گلوی خویش عبث پاره میکند بلبل
چو گل شکفته شود در چمن نمی ماند.

صائب (از آنندراج ).


- امثال :
از گلو بیرون کشیدن ؛ به جبر و عنف چیزی را از کسی ستدن .
از گلوی خود بریدن و به دیگران دادن ؛ کنایه است از خودگذشتگی و بخشش بسیار.
در گلو گیر کردن .
گریه به گلو ؛ آماده ٔ گریه . اشک در مشک .
گریه گلوی کسی را گرفتن ؛ بغض کردن . آماده ٔ گریه کردن بودن .
گلو پیش کسی گیر کردن یا گیر کردن گلو پیش کسی ؛ عاشق کسی شدن .
گلو هفت بند دارد ؛ کنایه از آن است که به تأمل و اندیشه بسیار سخن باید گفت .
مال خود در گلوی خود فرونرفتن ؛ از خود دریغ داشتن بخیل ، مالی را بسبب بخل فراوان .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
گره در گلو شکستن . [ گ ِ رِه ْ دَ گ َ / گ ِ ش ِ ک َ ت َ ](مص مرکب ) بند آمدن نفس از بیم و هراس : ز غریدن زنده پیلان مست گره درگلوی هزبران ...
خوشه در گلو آوردن . [ ش َ / ش ِ دَ گ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) خوشه به گلو دواندن . (آنندراج ). کنایه از برآمدن و رسیدن خوشه ٔ غله باشد ۞ . (از بر...
گریه در گلو داشتن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ دَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از گریه موجود و مهیا داشتن .(آنندراج ). به حال گریه بودن . (رشیدی ) : ز همز...
سرمه به گلو کشیدن . [ س ُ م َ / م ِ ب ِ گ ُ / گ َک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گنگ شدن ، چون سرمه بارد یابس است گویند که از کثرت خوردن ...
گریه در گلو پیچیدن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ دَ گ َ / گ ِ دَ ] (مص مرکب ) گریه در گلو گره شدن . گلوگیر شدن گریه . حالتی است که در شدت گریه بهم رس...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
گل و شل . [ گ ِ ل ُ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه ، بر زمین پر گل و لای اطلاق شود و کلمه ٔ شل بمعنی روان خلاف سفت است ، چنانک...
گل و گوش . [ گ َ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) سر و گوش .- دست به گل و گوش کسی کشیدن ؛ نوازش دادن یا ملاعبه .
گل و گیس . [ گ َ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) موی سر و زلف . مجموعه ٔ مو. انبوه موی سر.- گل و گیس یکدیگر را کندن یا گل و گیس کسی را کندن ؛ ...
گل و لای . [ گ ِ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) پس از طغیان آب در رودخانه یا نهر مقداری رسوبات از خود باقی گذارد که آنرا گل و لای خوانند. عَجَ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.