اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گلوگیر

نویسه گردانی: GLWGYR
گلوگیر. [ گ ُ / گ َ ] (نف مرکب ) خفه کننده و قطعکننده ٔ نفس . (ناظم الاطباء) :
میترسم از این کبود زنجیر
کافغان کنم آن شود گلوگیر.

نظامی .


جگرتاب شد نعره های بلند
گلوگیر شدحلقه های کمند.

نظامی .


چون گلوگیر است زخم عشق تو
من چگونه پیش زخمت دم زنم .

عطار.


|| هر غذای بدمزه و نامطبوع که در راه گلو میماند و به اشکال هضم میگردد. (ناظم الاطباء) :
به دارا رساند از سکندر جواب
جوابی گلوگیر چون زهر ناب .

نظامی .


اهل شهر بردسیر هیچ لقمه ای از این گلوگیرتر نیابد. (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ). || چیزی زمخت که گلو را بگیرد چون مازو و هلیله و مانند آن . (آنندراج ). || گس . قابض . عفص : شراب گلوگیر معده را قوی گرداند و طبع را خشک کند و بول بسیار آرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گلوگیر، قابض باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آبی گلوگیر و سیب گلوگیر و انار نارسیده اندرمزند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اندرشراب گلوگیر بیزند و بکوبند و بر آن موضع نهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || امرود جنگلی . (ناظم الاطباء) : مریخ دلالت دارد بر هر درختی تلخ ... و امرود گلوگیر و عوسج . (التفهیم ابوریحان بیرونی ). || کنایه از مردم طامع و سمج و ناهموارکه همه کس از او نفرت کنند. (آنندراج ). || مدعی . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
بغض
گلوگیر شدن . [ گ ُ / گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) راه گلو را گرفتن . دشوار از گلو فرورفتن . بشاعه . بشع. (تاج المصادر بیهقی ).
حریف گلوگیر. [ ح َ ف ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حریف گلوبر. روزگار. دنیا. (مجموعه ٔ مترادفات ص 165).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.