اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گم

نویسه گردانی: GM
گم . [ گ ُ ] (ص ) گیلکی گوم . ۞ مفقود. غایب و ناپدید. آواره . سرگشته (بابودن و شدن و کردن و گشتن صرف شود). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مفقود. (آنندراج ). گمراه :
گمراه گشته ای ز پس رهبران کور
گم نیست راه راست ولیکن تو خود گمی .

ناصرخسرو.


شه راه مردمی است سبیل الرشاد تو
زآن مردمی تو کز ره نامردمی گمی .

سوزنی .


عالم که کامرانی و تن پروری کند
او خویشتن گم است که را رهبری کند.

سعدی (گلستان ).


چه شبها نشستم درین فکر گم
که دهشت گرفت آستینم که قم .

سعدی (بوستان ).


گنهکارتر چیز مردم بود
که از کین و آزش خرد گم بود
کجا هفت دریا عدم مردم است
که در قطره ٔ هستی خود گم است .

امیرخسرو.


و رجوع به گم شدن و گم کردن شود. || خَله . هرزه . یافه . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
نام گم کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فراموش کردن . از یاد بردن . ترک گفتن . وانهادن : نه خاقانیم نام گم کن مراکه شد نام و ننگی که من ...
راه گم کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گمراه شدن . از راه بدر شدن . از راه بیکسو افتادن . به بیراهه افتادن : چون کسی کو گم کند در خانه ٔ ...
خواب گم کردن . [ خوا / خا گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواب نبردن . خواب از دست دادن . بیخوابی کشیدن : زلف او درشد بتاب و چشم من درشد به آب چش...
گم گرفتن چیزی . [ گ ُ گ ِ رِت َ ن ِ ] (مص مرکب ) معدوم انگاشتن آن چیز را. || قصد نه نمودن به آن چیز. (غیاث ) (آنندراج ).
سر وپا گم کردن . [ س َ رُ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حیران و سراسیمه شدن . (آنندراج ) : فرستاده زان پاسخ مغزدارسر و پای گم کرد بی مغزوا...
خویش را گم کردن . [ خوی / خی گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مغرور بودن . متکبر بودن . رتبت و حالت خود نشناختن . (آنندراج ). پا از حدخود بیرون گذاردن ...
پی کسی را گم کردن . [ پ َ / پ ِ ی ِ ک َ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گم کردن ِ رد پای او.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.