اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گنج

نویسه گردانی: GNJ
گنج . [ گ َ ] (اِ)پهلوی گنج ، ۞ ارمنی گنج ، ۞ آرامی گینزا، ۞ گززا، ۞ عربی کنز. ۞ (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). زر و گوهری باشد که در زیر زمین دفن کنند.(برهان ). دفینه ای که پادشاهان نهند. (اوبهی ). رِکاز. دَفینَه . کَنز. مَفتَح . (منتهی الارب ) :
در گنجهای کهن برگشاد
که بنهاد پیروز و فرخ قباد.

فردوسی .


ز بس کش به خاک اندرون گنج بود
از او خاک پیخسته را رنج بود.

عنصری .


چو گنج و دفینت به فرزند ماندی
به فرزند ماند آن و این محمد.

ناصرخسرو.


دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم
رسم باشد گنجها در جای ویران داشتن .

سنایی .


مرد را در لباس خلقان جوی
گنج در جایهای ویران جوی .

سنایی .


|| خزینه ٔ زر و سیم است و کنز معرب آن است . (آنندراج ). پوته .پوتک . تویک . تونک . توبک :
گمان برد کش گنج بر استران
بود به چو بر پشت کلته خران . ۞

ابوشکور.


ار خوری از خورده بگماردت رنج
ور دهی مینو فرازآردت گنج .

رودکی .


بفرمود کآن کودکان راچهار
ز گنجی درم داد باید هزار.

فردوسی .


در گنج بگشاد و چندی درم
که دیدی بر او بر ز هرمز رقم .

فردوسی .


همان گنج دینار و زر و گهر
همان افسر و طوق و گرز و کمر.

فردوسی .


دو لشکر ببد هر دو آراسته
پر از کینه سر، گنج پر خواسته .

فردوسی .


تن از گنج دینار مفکن به رنج
ز نیکی و نام نکو ساز گنج .

اسدی .


به از گنج دانش به گیتی کجاست
کرا گنج دانش بود پادشاست .

اسدی .


که بردن توان گنج زر ارچه بس
ز کس گنج نیکی نبرده ست کس .

اسدی .


مهتران از بهر حرز مال خود سازند گنج
او ز حرز مال باشد روز و شب بر احتراز.

سوزنی .


|| مال کثیر. (غیاث اللغات ). سیم و زر. خواسته :
همه گنج و آن خواسته پیش برد
یکایک به گنجور او [ خسروپرویز ] برشمرد.

فردوسی .


بده هرچه باید ز گنج و درم
ز اسب و پرستنده از بیش و کم .

فردوسی .


به بزم اندرون گنج بپراکند
چو رزم آیدش شیر و پیل افکند.

فردوسی .


یکایک بگوید ندارد به رنج
نخواهد بر این پاسخ از شاه گنج .

فردوسی .


بزرگان گنج و سیم و زر گوالند
تو از آزادگی مردم گوالی .

طیان .


نز پی ملکت زند شاه جهان تیغ کین
نز پی تخت و حشم نزپی گنج و درم .

منوچهری .


گر تو لشکرشکنی داری و کشورگیری
پادشااز چه دهد گنج به لشکر برخیر.

سوزنی (دیوان ص 43).


- شهر گنج ؛ شهرهایی بوده دارای حصارهای محکم که پادشاهان گنجهای خود را آنجا می گذاشتند و مستحفظین بر آنها می گماشتند. رجوع به قاموس کتاب مقدس ذیل گنج شود.
- گنج قارون . رجوع به مدخل گنج قارون شود.
- گنج قارون زیر سرداشتن ؛ مال زیاد در اختیار داشتن .
- امثال :
بر سر گنج مار است
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند.

اسدی .


این است که گنج نیست بی مار
هر جا که رطب بود، بود خار.

سنائی .


گنج بی مار و گل بی خار نیست
شادی بی غم در این بازار نیست .

مولوی .


گنج آزادگی و کنج قناعت گنجی است
که به شمشیر میسر نشود سلطان را.

سعدی .


در خاک چه تأثیر بود گنج دفین را .
رنج کشی تا به گنج رسی . (جامع التمثیل ).
گنج ازبرای بخش کردن است ، نه از بهر آکندن .
گنج بی رنج ندیده ست کسی
گل بی خار نچیده ست کسی .

جامی .


گنج در خراب است یا گنج در ویرانه است :
جای گنج است موضع ویران
سگ بود سگ به جای آبادان .

سنائی .


دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم
رسم باشد گنجها در جای ویران داشتن .

سنائی .


که عمارت سرای رنج بود
در خرابی مقام گنج بود.

سنائی .


مرد را در لباس خلقان جوی
گنج در جایهای ویران جوی .

سنائی .


گنج پر زر ز ملک آباد است .

سنائی .


گنج رنج تو در دل من به
که بود جای گنج ویرانی .

؟


گنج کسی برد که باکس نگفت .

خواجو.


گهر دانش و مرد داناست گنج .

اسدی .


مثل گنج در ویرانه .
|| انبار. مخزن :
همان گنجهای سلیح و نبرد
بیاورد گنجور در باز کرد.

فردوسی .


در گنج کوپال و برگستوان
همان تیغ و تیر و کمان گوان .

فردوسی .


به گنجی که بد جامه ٔ نابرید
فرستاد پیش سیاوش کلید.

فردوسی .


همانگه زره خواست از گنج شاه
دو شمشیر هندی و رومی کلاه .

فردوسی .


سراسر گنجهای شاه برداشت
از آن یک دشنه در گنجش نه بگذاشت .

(ویس و رامین ).


|| مجازاً مقصود. غریر. مطلوب . محبوب :
پیاده [ گیو ] بدو [ کیخسرو ] تیز بنهاد روی
چو تنگ اندرآمد به نزدیک اوی
گره سست شد بر در رنج اوی
پدید آمد آن نامور گنج اوی .

فردوسی .


مراد این است که کیخسرو را که می جست یافت . (یادداشت مؤلف ). || تجارتخانه . || صندوق . تبنگو. (از ناظم الاطباء). || جداجدا و پاره پاره و بهره بهره و به تفاریق اندک اندک . || (ص ) خر دم بریده . (اوبهی ). و رجوع به گنجه و کنجه شود. || (پسوند) مزید مقدم امکنه آید: گنجرود. گنجرستاق . گنجکان ... || مزید مؤخر امکنه آید... اورگنج . گرگنج . ریگنج .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
گنج . [ ] (اِ) شوخ مردار باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ) ۞ .
گنج . [ گ ِ] (ص ) گیج و سرگشته و متحیر. (برهان ). ظاهراً مصحف «گیج » است . (حاشیه برهان چ معین ). رجوع به کنج شود. || صاحب عجب و تکبر و خو...
گنج . [ گ ُ ] (اِمص ، اِ) ریشه و اسم مصدر از گنجیدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گنجایش که از گنجیدن ... باشد. (برهان ) (آنندراج ). گنجایش و...
گنج . [ گ ُ ] (اِ) در دیلمان ، گاو کوهی . (فرهنگ گیلکی تألیف منوچهر ستوده ص 215).
گنج . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 39000گزی جنوب باختری حاجی آباد و 4000گزی باختر طارم واق...
به ضم گ. زنبور بی عسل به گویش کازرونی(ع.ش). منج انگبین.
گنج نه . [ گ َ ن ِه ْ ](نف مرکب ) صاحب و مالک گنج . (آنندراج ) : من مر او را در مدیحی روستم خواندم همی واین ، چنین باشد که خوانی گنج نه را ...
گنج بر. [ گ َ ب َ ] (نف مرکب ) برنده ٔ گنج . کسی که گنج را برد.
گنج بخش . [ گ َ ب َ ] (نف مرکب ) کنایه از جوانمرد و بسیار بخش . (آنندراج از بهار عجم ). سخی . کریم . مسرف .خراج . (ناظم الاطباء). آنکه گنج می بخ...
گنج بار. [ گ َ ] (اِ مرکب ) از عالم رودبار و دریابار. (آنندراج ) (بهار عجم ). جائی که گنج بسیار باشد : بیارم نشانش بر تخت یاروز آن پس گشایم ...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۰ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.