اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گوز

نویسه گردانی: GWZ
گوز. (اِ) ۞ گردکان . (برهان ). گوز [ گ َ / گُو ] :
یکی نامجوی و دگر شادروز
مرا بخت بر گنبد افشاند گوز.

فردوسی .


رفیقا بیش ازین پندم میاموز
که بر گنبد نپاید مر تورا گوز.

(ویس و رامین ).


تو در گنجت ای زاغ رخ تیره روز
نهفتی چو اندر زمین زاغ گوز.

اسدی .


بر وفای زمانه کینه مدوز
هیچ گنبد نگه ندارد گوز.

سنایی .


من بر سر میدان تو گردانم چون گوی
وَاندر کف هجران تو غلطانم چون گوز
گر می بخوهی کشت چه امروز و چه فردا
ور داد خوهی داد چه فردا و چه امروز.

سوزنی .


خرد آن است که بیشت نفرستم به سفر
که شد این بار فراقت خردآموز پدر
به سلامت چو به من بازرسی ای فرزند
راست غلتد بسوی خانج همه گوز پدر.

سوزنی .


دو کس را حق حرمت دارد و بس
بدرّد دیگران را یال و بتفوز
یکی آن را که دارد آب انگور
یکی آن را که دارد هیزم گوز.

سوزنی .


گفتمش هان چگونه داری حال
زیر این ورطه تاب حادثه سوز
گفت ویحک خبر نداری تو
که بگو بازگشت آخر گوز.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 361).
نرفته فرو دانه از نای نوز
که بر گنبد افشاندشان بخت گوز.

ادیب پیشاوری .


رجوع به گوز و امثال آن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
گوز. [ گ َ وَ ] (اِ) مخفف گوزن است که گاو کوهی باشد. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) : مگر آمد خبر تعزیت میر کبیرآنکه در جنگ به چنگش چو گوز بود ...
گوز. [ گ َ / گُو ] (اِ) گردکان را گویند، و معرب آن جوزاست . (برهان ). پهلوی گوز ۞ «تاوادیا 161»، گوچ ۞ «اونوالا 101»، کردی گوز ۞ ، گویز ۞ «...
گوز. (اِ) بادی را گویند که با صدا از راه پایین برآید. (برهان ). به واو مجهول ، بادی که از راه پایین به آواز برآید. (غیاث ). بادی که از راه...
گوز. [ گُزْ ] (ترکی ، اِ) به ضم اول و واو غیرملفوظ و سکون زاء معجمه ، در ترکی چشم را گویند. (غیاث ) : آن یکی کز ترک بد گفت ای گوزوم من نمی...
این‌همه "گوز" و ترکیبات به‌چشم نیامد؟! العجب ثم العجب، یا للعجب!!!
رجوع شود به واژه عر و گوز
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
گوز سرو. [گ َ / گُو زِ س َرْوْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میوه ٔسرو. جوزالسرو ۞ : بگیرند مازو و نارپوست و گزمازو و گلنار و گوز سروو همه را به آب...
عر و گوز. [ ع َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عر و تیز. شور و غوغای بی محل . (آنندراج ) : بر دماغ حسن چون با دختران ریش خوردعشوه با آن عروگو...
گنبد گوز. [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) کنایه از آسمان است . رجوع به گنبد کوز شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.