اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لا

نویسه گردانی: LA
لا. (اِ) تا. تاه . تو. توی . تَه . ثناء :
کرا تیغ قهر اجل در قفاست
برهنه ست اگر جوشنش چندلاست .

سعدی .


سلطان محمود در زمستانی سخت به طلحک گفت با این جامه ٔ یک لا در این سرما چه میکنی ؟ (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 165).
مرغ بریان پیچ در نان تنک
کآن بدن در جامه ٔ یک لاخوش است .

بسحاق اطعمه (دیوان ص 47).


لابلا، توبتو، تو در تو. دولا، دولایه ، دوتا، دوتو. یک لا، یک لایه ، یک تو، یک تا: جامه یا قبای یک لا، جامه یا قبای یک تا؛ یک لاقبا؛ حقیر بی بضاعت . رجوع به یک لاقبا شود. || هر یک از تارها و نخهای ریسمان و قیطان و رسن و امثال آن . طاق . ثناء: این نخ چهار لا یا دو لا و یا سه لاست یعنی چهار یا دو یا سه تار و رشته دارد. این نخ پر لاست یعنی دارای توهای بسیار است . پارچه ٔ دو لا پهنا (اصطلاح بزازی )، پارچه ٔ دارای پهنای دو تا. دو لا کردن ، خم کردن ،دو تا کردن . مضاعف کردن . دو لا شدن ، دو تا شدن ، خم شدن ، پشت دو تا شدن . || نورد. شکن . چین . طی ّ :
هیچ سائل به خشندی و به خشم
لا در ابروی او ندیده به چشم .

سنائی .


لای کتاب ، نورد آن . طی ّ آن . درون دو صفحه ٔ آن : لای کتاب را باز کردم . پر طاووس را لای قرآن میگذارند چوب الف را لای کتاب گذاشتم . || میان : دستم لای درماند. حلوا را لای نان گذاشتم . از لای در، از شکاف آن . لای در را باز کن ، اندکی میان دو مصراع را بگشا. تعبیر مثلی «استخوان لای زخم گذاشتن .»، استخوان میان زخم و آن کنایه از کاری را بعمد بطول کشانیدن باشد. || قوه . || (در اصطلاح بنایان ) یک لا فاصله ، قطر خشتی است . || لای . حماء. رجوع به لای شود. || پرده . (غیاث ). || مقراض و ظاهراً به این معنی کنایه است به مشابهت شکل لا. (فرهنگ رشیدی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
لا و لاکرامة. [ وَ ک َ م َ ] (ع صوت مرکب ) چون سؤال یا خواهش کسی را رد کردن خواهند بدرشتی ، در جواب او گویند لا و لا کرامة : گفتند اگر رأی ...
لاحول و لا قوت . [ ح َ ل َ وَ ق ُوْ وَ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) مختصر لاحول و لاقوّة الاّ باﷲ العلی العظیم است و گاه در مقام اعتراض و برای نشان ...
یک لا. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) چیزی که یک تا بیشتر نداشته باشد. ضد دولا و مضاعف . (از ناظم الاطباء). || که آسترندارد. یک تو. بی آستر. (یادداشت...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نیم لا. (ص مرکب ) نیم باز. (یادداشت مؤلف ).- نیم لا کردن در ؛ در را نیم باز گذاشتن . اندکی باز کردن .
لا سال . (اِخ ) ۞ آنتوان دو. نویسنده ٔ فرانسوی . مولد حدود سال 1388 و وفات پس از سال 1462 م .
لا سال . (اِخ ) ۞ رُبرت کاولیه ، سیور دو. جهانگرد فرانسوی . مولد روئن حدود سال 1640 و وفات 1687. وی لوئیزیان و مسیر می سی سیپی را کشف کرده ا...
لا سال . (اِخ ) ۞ فردینان . یکی از مؤسسین سوسیالسیم آلمان . مولد برسلو. مقتول در جنگ تن بتن . (1825-1864 م .).
لا سال . (اِخ ) ۞ سن ژان باپتیست دو. نام شانوان ریمس . مولد ریمس . وی مؤسس جمعیت برادران مکاتب مسیحی است . (1651-1719 م .).
لا بار. (اِخ ) ۞ ژان فرانسوا شوالیه دو. نام اصیل زاده ٔ فرانسوی مولد آبّه ویل (1747-1766 م .).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
سهراب فرسیو
۱۳۹۸/۰۳/۱۲
0
0

لا لو = لا + لو = (عامیانه) در میان، بین چیزها. لو از اتباع. اتباع . [ اِ ] (ع مص ) دو لفظ پی یکدیگر آوردن بر یک روی و لفظ ثانی تأکید معنی لفظ اول باشد، مانند حسن بسن ، قبیح شقیح. (لغتنامه - ذیل اتباع) مثال: "منِ فضول چادر ننه‌ام را چسبیدم، خودم را لالوی زن‌ها جا زدم و وارد اتاق شدم."


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.