لاز
نویسه گردانی:
LAZ
لاز. (اِخ ) در قفقاز در سواحل جنوب شرقی طرابزون و جهت باطوم قومی بدین نام ساکن اند که با مردم گرجستان قرابت جنسی دارند. سیمای آنها بتمام از نژاد قفقازست با سرهای بزرگ و پیشانی بلند و بینی راست و بیش و کم گاهی شکسته با موهای بلوطی و چشمانی میشی یا آبی ، وقد و قامتی موزون و مشی و حرکتی دلپسند، جسور و چست و چالاک و کاری و با ذکاوت ، هر چند در جنگ گاهی میل به یغما دارند، در سایر امور معاشرت نهایت متدین و درستکار و راستگو میباشند. در کشتی رانی مهارتی تام دارند و غالباً در بحریه ٔ عثمانی سابقاً صاحب منصبان از این طایفه بودند. با اینکه اصلا از مردم قفقازند ولی امروزه زبان اصلی خود را فراموش کرده و به ترکی تکلم میکنند، غالباً افراد این قوم مسلمانند و بعض عیسویان که در میان آنها مشاغلی دارند ازین قوم نباشند و بعضی میگویند که اصل آنها از مهاجرین یونان است .
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
لاز. (اِخ ) از نواحی خواف از اعمال نیشابور. رهنی گویداز نواحی زوزن باشد. ابوالحسن بن ابی سهل بن ابی الحسن اللازی شاعر فاضل منسوب بدانجا و ...
لاز. (اِخ )رجوع به محمد افندی لاز در معجم المطبوعات ج 2 شود.
لاذ. (اِ) لاد. چینه ٔ دیوار. || اصل . لاد. || نوعی است از جامه . (مهذب الاسماء). پرنیان نرم . لاد. دیبای تنک و نرم . کسوتی نفیس از حریر که...
لاذ. (ع اِ) ج ِ لاذة. (منتهی الارب ).
لعز. [ ل َ ] (ع مص ) آرمیدن با زن . || لیسیدن ناقه بچه ٔ خود را. (منتهی الارب ).
لعض . [ ل َ ] (ع مص ) به زبان گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ).
لأظ. [ ل َءْظْ ] (ع مص ) اندوهگین کردن کسی را. || راندن از نزدیک خود. || سخت تقاضا کردن و ستهیدن در آن . (منتهی الارب ).