لاش
نویسه گردانی:
LAŠ
لاش . (اِخ ) در مشرق جوین . (افغانستان ). || قلعه ٔ سپیدکوه یا سپیددز که معروف است به لاش . (تاریخ سیستان ص 404 و 406).
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
لاش . (اِ) لش . لاشه . مردار. جیفه . در ترکی تن مرده را گویند. (غیاث ) : گر شما جز که علی را بخریدید ۞ بدونه عجب زانکه نداند خر بد لاش ازما...
لاش . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طیبی سرحدی . بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان واقع در 7 هزارگزی خاوری قلعه رئیسی مرکز دهستان . دارای 50 تن ...
گنده لاش . [ گ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) ۞ تخم مرغی که مرغ روی آن خوابیده و فاسد شده است .
لاش کنار. [ ک ِ ] (اِخ ) لاشک . نام موضعی در فیروزکلای کجور. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 109).
لاش ماش . (ص مرکب ) کلمه ای است فارسی ، و آن مخفف لاشی ٔ نباشد و به معنی باطل و بیهوده است : قال الحجاح لجبلةبن الایهم الغسّانی قل لفلاح...
لاش مرده . [ م ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جیفه . رجوع به لاش شود.
لاش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غارت کردن . یغما کردن : ای پسرگر دل و دین را سفها لاش کنندتو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش . ناصرخسر...
لاش و ماش . [ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) لاش ماش . حیله . باطل . رجوع به لاش و رجوع به لاش ماش شود.
لاش هاکردن: در زبان مازنی معنی خرد کردن، باز کردن، ریزکردن،شکستن و قاچ کردن میدهد، . نمونه: "برار هندوانر لاش هاکن" برادر هندوانه را بشکن. "دار تنه...
آش و لاش شدن . [ ش ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متلاشی شدن . از هم پاشیدن ، چنانکه مردار و جیفه ای . || سخت ریمناک و منبسط گشتن ، چنانکه ریشی .