اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لاط

نویسه گردانی: LAṬ
لاط. [ لاطط ] (ع ص ) مرد پلید: لاطٌ ملطٌ؛ آنکه خود خبیث باشد و یارانش نیز خبیث . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
شبخوس لات . [ ش َ خُس ْ ] (اِخ )دهی از دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان . 240 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ محلی و محصول آن برنج ،...
لات کنار. [ ک َ ] (اِخ ) نام دهی به تنکابن مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 105 بخش انگلیسی ). دهی از دهستان گلیجان ، شهرستان شهسوار...
لات سفید. [ س ِ ] (اِخ ) شعبه ای است از حبله رود که در ناحیه ٔ خوار از جنوب یاطری گذرد.
لات اندره . [ اَ دَ رَ ] (اِخ ) نام دهی جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . واقع در45 هزارگزی باختری معلم کلایه . دارای 222 تن ...
لات وپات . [ ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) سخت بی چیز و فقیر. لات و لوت . || بتمامه باز. لات ِ لات .- درها را لات و پات گذاشتن ؛درهائی را که ...
لات و لوت . [ ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لات و پات . رجوع به لات شود : قومی همه مرد لات و لوتندباد جبروت در بروتند. خاقانی .- لات و لوت و...
لات کیاسر. [ س َ ] (اِخ ) نام ده کوچکی از بخش کرج شهرستان طهران دارای 12 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
لات فردان . [ ] (اِخ ) نام شعبه ای از حبله رود به ناحیه ٔ خوار که از جنوب ارادان گذرد.
لات کردوان . [ ک َ ] (اِخ ) نام شعبه ای از حبله رود به ناحیه ٔ خوار که از مشرق ریکان گذرد.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.