اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لاله

نویسه گردانی: LALH
لاله .[ ل َ / ل ِ ] (اِ) معمولا گلهای پیازداری را گویند که نام علمی آنها تولیپا ۞ و از خانواده ٔ لیلیاسه ۞ و آن از دسته ٔ سوسن ها و از تیره ٔ سوسنی هاست و کاسه و جام آن تشکیل جامی قشنگ و کامل میدهد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 281). انواع لاله های وحشی در ایران عبارتند از: لاله ٔ داغدار قرمز ۞ و لاله ٔ زرد ۞ و لاله ٔ سفید ۞ . و لاله ای که در شیراز خودروست و گلهای سه رنگ دارد (پشت گل برگها قرمزرنگ و داخل آن سپید داغدار) توسط پرفسور گائوبا استاد سابق دانشکده ٔ کشاورزی به افتخار حافظ نامگذاری شده است ، یعنی آن را تولیپا حافظ ۞ نامیده است .
شقر. شقّار. شقران . شقّاری . سکب . (منتهی الارب ). شقایق . (بحر الجواهر). آلاله . رجوع به آلاله شود. اسدی در لغت نامه گوید:شقایق بود و به تازی شنبلید گویندش نیز؟ و بیت ذیل را از قریع شاهد آورده است :
من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم .
(این شاهد برای شنبلید معنی دادن لاله ، صحیح بنظر می آید چه روی عاشق به شنبلید ماند یعنی زرد است نه سرخ اما جای دیگر لاله را در این معنی ندیده ام ). وردالزعفران . (مهذب الأسماء) ۞ . شقایق النعمان . (مفاتیح ) (منتهی الارب ) : صفت روغن لاله که شقایق النعمان گویند... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). صاحب برهان گوید هر گلی را گویند که خودروباشد عموماً و لاله ٔ داغدار که آن را لاله ٔ نعمان خوانند خصوصاً و آن بر چند نوع است . لاله ٔ کوهی و لاله ٔ صحرائی و لاله ٔ شقایق لاله ٔ دل سوخته و لاله ٔ دل سوز و لاله ٔ خطایی و لاله ٔ خودروی و بعضی بدینگونه آورده اند: لاله ٔ سرخ و لاله ٔ زرد و لاله ٔ سفید و لاله ٔ آل و لاله ٔ دوروی و لاله ٔ نعمان و کنایه از لب معشوق هم هست . (برهان ). صاحب آنندراج گوید: هر گل خودروی یا چون مطلق گویند لاله ٔ لعل مراد باشد که میان آن سیاه است و آن را لاله ٔ نعمان نیز خوانند و اگر با صفتی استعمال کنند مثلاً لاله ٔ کبود و لاله ٔ سبز مراد خالص باشد و جمیع لاله ها هفت نوع اند: لاله ٔ کوهی . لاله ٔ صحرایی . لاله ٔ شقایق .لاله ٔ دورو. لاله ٔ دلسوز. لاله ٔ دلسوخته . لاله ٔ نعمان واین لاله را خطایی نیز گویند... و در واقعات بابری مذکور است که در کوهستان کابل به اقسام رنگ میشود چنانکه حسب الحکم یک مرتبه بشمار آمد سی و دو قسم بود و نوعی است از لاله که از آن بوی گل سرخ می آید و من آن را لاله ٔ گلبوی خطاب دادم و به همین شهرت یافت . به هرتقدیر: سیراب . خونین پیاله . خونین کفن . صحرانشین . سیاه چشم از صفات وی : شمع. چراغ . مشعل . تنور. چام . پیاله . قدح . کلاه . گوش . هاون . سنان . شبستان از تشبیهات اوست و منسوب است به بربر. حکیم رودکی گفته :
آن بت عیار فتنه آن بت فرخار
آن به دو رخسار چون دو لاله ٔ بربر.
(و شاید بَربَر، صورتی از بربار باشد). و نیز باید دانست که چون معشوق را به نام گل میخوانند به نام لاله خواندن نیز مستفاد میشود که صحیح باشد... :
شاهان جهان به روز میعاد
دیوانه ٔحسن آن پریزاد
مستانه به حسن میرسیدند
صفهای نثار میکشیدند
وان لاله بصد شمائل گل
میگشت به کف حمائل گل .

شیخ ابوالفضل فیاضی .


و از اقسام اوست لاله ٔ سرخ و لاله ٔ زرد و لاله ٔ سپید و لاله ٔ رومی و لاله ٔ صحرائی و لاله ٔ مقراضی و لاله ٔ خودروی و آن را لاله ٔ خودرنگ نیز گفته اند و لاله ٔ قرمزی و لاله ٔ آل و لاله ٔ دلسوز و لاله ٔ دلسوخته و لاله ٔ داغدار و لاله ٔ کوهی و لاله ٔ الوند و لاله ٔ نعمان و آن را شقائق نعمان و لاله ٔ شقائق و تنها شقائق و آذرگون و لاله ٔ دختر هم گویند... لیکن از این بیت ملاطغرا :
لاله در کار چراغان بیشتر سرگرم شد
چون شقایق چید هر سو در چمن صد شمعدان .
مستفاد میشود که شقائق گل دیگر است نه از انواع لاله ... - انتهی . (ظاهراً لاله در این بیت لاله ٔ مقابل لامپا باشد).
صاحب غیاث اللغات گوید: منسوب به لال به معنی سرخ یا آنکه هاء زائده لاحق شده مثل خان و خانه و آن گلی معروف است و چند قسم میباشد: لاله ٔ کوهی . لاله ٔ صحرائی . لاله ٔ نعمانی . لاله ٔ شقایق . لاله ٔ دلسوخت . لاله ٔ دلسوز. لاله ٔ خطائی . لاله ٔ خودروی . لاله ٔ سفید. لاله ٔ زرد. لاله ٔ عباسی . لاله ٔ پیکانی . لاله ٔ مقراضی و لاله ٔ دختری ... و منقول از شرفنامه ٔ ظهیرالدین محمد بابر پادشاه در واقعات بابری نوشته که قریب پنجاه نوع لاله در بعضی از اطراف کابل به ملاحظه آمده - انتهی :
چون برگ لاله بوده ام و اکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم .

رودکی .


و گشته زین پرند سبز شاخ بیدبن ساله
چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر لاله .

رودکی .


شکفت لاله ، تو زیغال بشکفان که همی
ز پیش لاله به کف برنهاده به زیغال .

رودکی .


فروتر ز کیوان ترا اورمزد
برخشانی لاله اندرفرزد.

ابوشکور.


باده بر ۞ ساعدش از ساتگنی سایه فکند
گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی سیم .

معروفی .


یاقوت وار لاله بر برگ لاله ژاله
کرده بر او حواله غوّاص درّ دریا.

کسائی .


نوروز و جهان چون بت نوآئین
از لاله همه کوه بسته آذین .

کسائی .


ندارد برِ آن زلف ، مشک ، بوی
ندارد برِ آن روی ، لاله ، زیب .

عماره .


زمین سر بسر خسته و کشته شد
و یا لاله و زعفران رُسته شد.

فردوسی .


سرشک سر ابر چون ژاله گشت
همه کوه و هامون پر از لاله گشت .

فردوسی .


بیابان چو دریای خون شد درست
تو گفتی ز روی زمین لاله رست .

فردوسی .


چو رخشنده گردد جهان ز آفتاب
رخ نرگس و لاله بیند پر آب .

فردوسی .


دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین .

فردوسی .


دریده درفش و نگونسار کوس
چو لاله کفن ، روی چون سندروس .

فردوسی .


یکی لشکر آراسته چون بهشت
تو گفتی هوا بر زمین لاله کشت .

فردوسی .


تو گفتی هواژاله بارد همی
به سنگ اندرون لاله کارد همی .

فردوسی .


دو جادوش پر خواب و پر آب روی
پر از لاله رخسار و پر مشک موی .

فردوسی .


من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بررویم .

قریع.


خیز تا گل چنیم و لاله چنیم
پیش خسرو بریم و توده کنیم .

فرخی .


تا مورد سبز باشد چون زمرد
تا لاله سرخ باشد چون مرجان .

فرخی .


تا خوید نباشد برنگ لاله
تا خار نباشد ببوی خیرو.

فرخی .


بزرّینه جام اندرون لعل مل
فروزنده چون لاله بر زرد گل .

عنصری .


ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لاله ٔ سنبل حجابی یا مه عنبر نقاب .

عنصری .


همی بوستان سازی از دشت او
چمنهاش پر لاله و چاوله .

عنصری .


لاله چون مریخ اندر شده لختی به کسوف
گل دو روی چو بر ماه سهیل یمنا.

منوچهری .


لاله به شمشاد برآمیختند
ژاله به گلنار درآویختند.

منوچهری .


از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت
سرخ و سپید گشت چو دیبای پای رشت .

منوچهری .


خون دل لاله در دل لاله
افسرده شد از نهیب کم عمری .

منوچهری .


بلبلکان با نشاط قمریکان با خروش
در دهن لاله مشک در دهن نحل نوش .

منوچهری .


لاله تو گوئی چو طفلکی است دهن باز
لبش عقیقین و قعر کامش اسود.

(منسوب به منوچهری ).


اندر میان لاله دلی هست عنبرین
دل عنبرین بود چو عقیقین جسد بود.

منوچهری .


قوس قزح کمان کنم از شاخ بید تیر
از برگ لاله رایت و از برق ذوالفقار.

منوچهری .


بر روی لاله قیر به شنگرف برچکید
گوئی که مادرش همه شنگرف داد و قیر.

منوچهری .


رنگ رخ لاله را از نی و عود است خال
شمع گل زرد را از می و مشک است شم .

منوچهری .


تا لاله و نسرین بود تا زهره و پروین بود
تا جشن فروردین بود تا عیدهای اضحیه .

منوچهری .


در دهن لاله باد ریخته و بیخته
بیخته مشک سیاه ریخته در ثمین .

منوچهری .


نوروز درآمد ای منوچهری
با لاله ٔ لعل و با گل حمری .

منوچهری .


لاله دل از فتیله ٔ عنبر کند همی
نسرین دهان ز دُرّ منضّد کند همی .

منوچهری .


دشت ماننده ٔ دیبای منقش گشته است
لاله بر طرف چمن چون که آتش گشته است .

منوچهری .


بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها
وانگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان .

منوچهری .


گل شکفت و لاله بنمود ازنقاب سبز ۞ روی
آن ز عنبر بردبوی و این ز گوهر برد رنگ .

منوچهری .


اگر بی تو ببینم لاله در باغ
نهد لاله بر این خسته دلم داغ .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


یکی جام زرین بکف پر نبید
چو لاله می و جام چون شنبلید.

اسدی .


همیشه تا نبود خوید سرخ ، چون گلنار
همیشه تا نبود سبز، لاله چون برغست .

(از فرهنگ اسدی ).


با چرخ پر ستاره نگه کن چون
پر لاله سبزه در خور و مقرون است .

ناصرخسرو.


ز لاله گهی سنگ در زر بگیرد
گهی گنج سازد به سنگ اندر از زر.

ناصرخسرو.


نه سوی راه سذابست ره لاله ٔ لعل
گرچه زان آب خورد لاله که خورده ست سذاب .

ناصرخسرو.


کنون دو چشم مرا لاله و زریر یکیست
چرا که عارض چون لاله شد زریر مرا.

سوزنی .


گل چو لاله نبود در غم کوتاهی عمر
لاله را سینه همی سوزد و گلرا دامن .

رفیعالدین لنبانی .


چرا چو لاله ٔنشکفته سرفکنده نه ای
که آسمان ز سرافگندگیست پابرجا.

خاقانی .


سرو ز بالای سر پنجه ٔ شیران نمود
لاله که آن دید ساخت گرد خود آتش حصار.

خاقانی .


ساری گفتا که هست سرو ز من پای لنگ
لاله از او به که کرد دشت به دشت انقلاب .

خاقانی .


گفت می خور تا برون آئی ز پوست
لاله نیز از پوست زان آمد برون .

خاقانی .


صبحا به گلاب لاله بنشان
این دردسری که شب کشیدم .

خاقانی .


دل لاله را کامد از خون بجوش
فرو مال و خونی به خاکی بپوش .

نظامی .


سهی سرو از چمن قامت کشیده
ز عشق لاله پیراهن دریده .

نظامی .


چو لاله چشم سیاه از خمار داری سرخ
پیاله تا به سحر دوش در کجا زده ای .

سلیم (از آنندراج ).


برای هاون لاله که لعل است و شبه درهم
بسازد دسته ٔ مشکین نسیم عنبر سارا.

سلمان (از آنندراج ).


چنان پرتو افشاند شمع قمر
که زد شعله از مشعل لاله سر.

ظهوری .


آقای پورداود نوشته اند ۞ :لاله از رستنیهایی است که در سخن از آن بناچار پای چند رستنی دیگر بمیان می آید. لاله را در تازی شقایق خوانند، در همه ٔ کتابهای مفردات ادویه در زیر همین نام تعریف گردیده ، و در ادبیات فارسی نیز همین واژه بجای لاله بکار رفته و لفظ مرادف آن دانسته شده است .
جام کبود و باده ٔ سرخ و شعاع زرد
گوئی شقایق است و بنفشه است و شنبلید.

کسائی .


و بسا همین کلمه با نعمان آورده میشود:
باغها داشتم پُر از گل سرخ
دشتها بر شقایق نعمان .

فرخی .


همچنان که لاله ٔ نعمان گفته میشود:
در لاله زار لاله ٔ نعمان سرخ روی
خالی ز مشک و غالیه بر خد کند همی .

منوچهری (دیوان ص 69).


۞
در فارسی و لهجه های ایران اَلاله هم آمده :
اَلاله کوهساران هفته ای بی
بنفشه جویباران هفته ای بی
منادی میکرو شهرو بشهرو
وفای گلعذاران هفته ای بی .

باباطاهر.


بمناسبت داغ سیاهی که در میان گل آن دیده میشود، آن را لاله ٔ داغدار و لاله ٔ دلسوخته یا لاله ٔ دلسوز خوانند :
چه خوری خون چو لاله ٔ دلسوز
خوش نظر باش و بوستان افروز.

خواجو.


همین گیاه است که لاله ٔ خودروی هم خوانده میشود :
درود از من بدان خود روی لاله
که دارد چشمم آکنده به ژاله .

فخرالدین اسعد(ویس و رامین ص 381).


در لغت نامه ٔ اسدی چ تهران آمده : لاله شقایق بود بتازی ، و شنبلیدگویندش نیز قریع گوید :
من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم ۞ .
اینکه لاله و شقایق و شنبلید یک گیاه پنداشته شده پیداست که دُرست نیست . در فرهنگها در لغت شنبلید این شعر از اسدی گواه آورده شده :
یکی جام زرّین به کف پُر نبید
چو لاله می و جام چون شنبلید.
و این میرساند که خود اسدی لاله و شنبلید را یک گیاه نمیدانسته ، چنانکه فرخی گفته :
از کوه تا به کوه بنفشه است و شنبلید
از پشته تا بپشته سمن زار و لاله زار.
شنبلیت یا شنبلید را در فارسی نیز سورنجان گویند، قطران گفته :
تاگشت زیر غالیه گلنار تو نهان
چون شنبلید کردم رخسار خویشتن .
ابن سینا در قانون گوید: «سورنجان هو اصل نبات له ورد ابیض اصفر» ۞ آن را در لاتین کلخیکوم ۞ خوانند. و در تحفه ٔ حکیم مؤمن چنین تعریف شده : «شنبلید اسم فارسی شکوفه ٔ سورنجان است ». باز در تحفه ٔ حکیم مؤمن آمده : «سورنجان بیخی است شبیه به سیر صحرائی و مایل به استدارت و پوست او مایل بسرخی و اندرون سفید و شیرین طعم ... و برگش شبیه ببرگ کرّات و از آن قویتر و ساقش بقدر شبری و گلش زرد، به فارسی شنبلید نامند، شبیه به زنبق کوچکی و سیاه او راگلش سرخ میباشد و منبت او کوهها». بنابراین لاله با شنبلید (= سورنجان ) هیچ پیوستگی ندارد. در ادبیات فارسی شنبلید به مناسبت گل زرد رنگش در تشبیهات بکار رفته است . همچنین شقایق نباید مشتبه شود با انامونی ، چنانکه در اسماءُ العقار آمده : «شقائق هی شقایق النعمان و هوالشقر و هوالذی تسمیه البربر طکرد، و اسمه الیونانی انامونی ، و منه بستانی و منه مازهره ابیض ». ۞ این انامونی در یونانی (آنامُن ) خوانده میشود و در گیاه شناسی گلی بهمین اسم معروف است و چندین گونه از آن به رنگهای سرخ تیره و آبی و سفید در باغها پرورش میشود. برخی گمان برده اند که کلمه ٔ عربی نعمان که به معنی خون است و از آن یادخواهیم کرد، از همین لغت یونانی باشد. ۞ دیگر اینکه در اسماء العقار آمده : «بخور مریم ... ان ّ هذا الاسم واقع علی اصول العشبه التی یقال آذریون ». ۞ در فرهنگهانیز فارسی شقایق را آذرگون یا آذریون یاد کرده اند. در فرهنگ جهانگیری آمده «آذرگون نوعی از شقایق بود که کنارهای آن بغایت سرخ رنگ میشود و میانه اش سیاه باشد». ۞ در فرهنگ رشیدی آمده : «آذرگون گلی آتش رنگ که به عربی آذریون ، و به خراسان همیشه بهار، و به شیرازی خیری و گاو چشم گویند و در فرهنگ نوعی از شقایق بود که کنارهای آن بغایت سرخ رنگ شود و میانه اش سیاه ». در فرهنگ سروری نیز آذریون مانند فرهنگ رشیدی بیان شده و این شعر از ظهیر به گواه آورده شده :
هوای طاعت تست آن نسیم جان پرور
که از میانه ٔ آذر بروید آذریون .
در فرهنگ انجمن آرا نیز آذرگون و آذریون نوعی از شقایق است و از قطران شاهد آورده :
ز خون و تف همه روزه دو دیده و دل من
یکی به آذر ماند یکی به آذرگون .
آذریون یا آذرگون گلیست سرخ رنگ که در ادبیات ما بسیار به آن بر میخوریم ، از آن جمله معزّی گوید:
زدوده تیغها اندر کف ایشان چو نیلوفر
شده نیلوفراز خون بداندیشان چو آذریون .
که پنهان کرد جز ایزد به سنگ خاره در آتش
که رویاند همی جزوی ز خاک تیره آذریون .

سنائی غزنوی .


در منتهی الارب آمده : «آذریون معرب آذرگون فارسی است ، و آن آفتاب پرست باشد، گل آن زردو بزرگ و پهن و مدور، و در وسط آن برگ ریزه ٔ سیاه میباشد. گرم و تر است ، و در قدیم آن را اهل فارس در دیدنش تعظیم داشتندی و در خانه ها پراکندندی ». در لغت نامه ٔ اسدی آمده «خجسته ، یکی میمون بود، و یکی گلی هست که آن را آذرگون گویند، رنگش زرد و میانش سیاه ...». آذرگون و آذریون هر دو یکی است . تبدیل گاف بیاء همانند بسیار دارد، چون زرگون و زریون :
مشرق به نور صبح سحرگاهان
رخشان بسان طارم زریون است .

ناصرخسرو.


و همایون مانند هما = هماگون ، جز اینها. چنانکه دیده میشود نزد برخی آذریون فارسی شقایق دانسته شده ، و نزد برخی دیگر بخور مریم آذریون خوانده شده دسته ٔ سوم آذریون و همیشه بهار را یکی پنداشته ، و دسته ٔ چهارم آن را گل آفتاب پرست دانسته است . شک نیست که هیچیک ازین گیاهان پیوستگی با لاله (= شقایق ) ندارد. برای اینکه سخن دراز نگردد از گفتگو در سر هر یک آنها خودداری میکنیم . گیاهی که موضوع گفتار ماست لاله است که در عربی شقایق یا شقایق النعمان خوانده میشود، و در لاتین در گیاه شناسی پاپاوِر رُاآس ۞ نام دارد. ۞ زمخشری در مقدمةالادب (صص 467 - 538) گوید: «شقایق النعمان ، لاله ٔ کوهی ». و همزمان اوالمیدانی در السّامی فی الاسامی آورده : «الشّعر و الشقایق النعمان ، لاله ». خوارزمی (محمدبن احمدبن یوسف الکاتب ) که در دومین نیمه از قرن چهارم هجری میزیسته ، در مفاتیح العلوم مینویسد: «شقایق النعمان ، هی لاله ». از اینکه لاله را شقایق نعمان یا نعمانی یا نعمی ۞ گفتند، دو وجه بیان کرده اند، یکی اینکه نعمان در زبان عرب به معنی خون است ، خود این کلمه نزد برخی ، چنانکه اشاره کردیم معرب از یونانی انمونه ۞ میباشد. بمناسبت رنگ سرخ این گل آن را نعمان خوانده اند، یعنی لاله ٔ خون رنگ ، در سرزمین سوریه و فلسطین گل شقایق فراوان دیده میشود، برخی از دانشمندان در نام شقایق نعمان به خون جوان بسیار زیبای اَدُنی ۞ که در داستان فینیفیه خرسی او را درید منتقل شده اند. ۞ مانند این داستان گیاهی نزد ایرانیان ؛ خون سیاوشان (= پرسیاوشان ) خوانده شده است ، در شاهنامه آمده ، پس از آنکه سیاوش را به فرمان افراسیاب پادشاه توران سر بریدند:
بساعت گیاهی از آن خون برست
جز ایزد که داند که آن چون برست
گیا را دهم من کنونت نشان
که خوانی همی خون اِسیاوشان .
نزد برخی دیگر این گل به نعمان بن منذر بازخوانده شده است . این نعمان بن منذر از خاندان بنی لخم است که در حیره از ملوک دست نشانده ٔ ساسانیان بودند، آخرین پادشاه این خاندان نعمان سوم را که بدین عیسی گرویده بود در میان سالهای 595 و 604 بفرمان خسروپرویز به زندان افکندند و کشتند. نزد برخی ، او را در خانقین به زندان افکندند، و نزد برخی دیگر در زندان ساباط نزدیک تیسفون . همچنین مرگ او را نویسندگانی ،چون طبری و اغانی و ابن قتیبه و مسعودی و یعقوبی و بکری و یاقوت به اختلاف یاد کرده اند. نزد برخی به او زهر خورانیدند، و برخی دیگر نوشته اند در زندان از طاعون بمرد، نزد خوارزمی و چند نویسنده ٔ دیگر او را زیر پای پیل افکندند: «ثم النعمان بن المنذر و هوالذی قتله ابرویز تحت ارجل الفیلة و هو آخر ملوک لخم و بعده ایاس بن قبیصة الّطائی » ۞ خاقانی شروانی در قصیده ٔ معروف خود درباره ٔ طاق کسری در جایی که گوید:
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان .
اشاره به همین نعمان است . پس از او خاندان پادشاهی بنی لخم از میان رفت . خسروپرویز بجای او یک عرب از قبیله ٔ طی را به شهریاری حیره برگماشت . شقایق النعمان باید به نعمان بن منذر همزمان بهرام گور باز خوانده شده باشد نه به آخرین نعمان که نعمان سوم بشمار است . اما نگارنده گمان میبرد که مفهوم کلمه ٔ نعمان که خون باشد در این وجه تسمیه مراد بوده نه کسی از خاندان بنی لخم . بسیاری از نویسندگان کتب ادویه که از شقایق یا لاله یاد کرده اند هر دو وجه را آورده اند.
در شرح صیدنه ٔابوریحان بیرونی درباره ٔ آن آمده : «از اینکه رنگش به خون ماند نعمان خوانده شده ، و یا اینکه نعمان بن المنذر نخستین بار این گیاه در بستان خویش پرورش کردن فرمود». همچنین در مخزن الادویه آمده : «شقایق النعمان ... و به فارسی لاله نامند... در وجه تسمیه ٔ آن گفته اند: شبیه به خون که سرخ است ، و خون را نعمان نامند. و نیز گفته اند چون نعمان بن منذر آن را بسیار دوست میداشت و اول کسی بود که در خورنق اطراف قصر خود کاشته بود... آن نباتی است شبیه به خشخاش در نبات و برگ وگل و ثمر و دانه ، الاآنکه از آن در همه چیز کوچکتر وتخم آن ریزه و بری و بستانی میباشد... افیون حاصل از آن مانند آنکه از گوزه ٔ (= غوزه = جوزه ) خشخاش اخذمینمایند، بسیار قوی التخدیر و السکر...». در تحفه ٔ حکیم مؤمن نیز از تریاقی که از لاله گیرند یاد شده : «شقایق معروف است ، چون نعمان بن منذر در خورنق اولا زرع نموده ، مسمی به شقایق النعمان گشته ، و او برّی و بستانی میباشد، شبیه به نبات خشخاش ، و برگ بستانی از آن کوچکتر و ثمر دانه اش مثل خشخاش کوچکی و مخدّر و قوی ، و تریاق او بغایت قوی السکر». ابوالفرج اصفهانی در کتاب الاغانی گوید: «و کان ظهرالکوفة منبت الشقایق فحمی ذلک المکان فنسب الیه ، فقیل شقائق النعمان ». ۞ در بحر الجواهر آمده : «شقایق النعمان لاله ٔ کوهی ، و یقال له انومیا. قال المبرّة: ان ّالنعمان هوالدّم فشبه الشقر بالدم فی حمرته ...».
از آنچه گذشت ، پیداست که لاله نام گیاهی است از جنس کوکنار و آن را در عربی شقایق خوانند، همچنین در فارسی لاله نام گیاهی است که در زبانهای اروپائی تولیپه و تولیپ و تولپه ۞ خوانده میشود، اما این گیاه اخیر، جز گلش ، دیگر هیچ چیزش شبیه به شقایق نیست و اصلاً از جنس کوکنار نیست ، و در خاصیت تریاقی هم با آن شرکت ندارد.فقط ترکیب گلش مانند گل شقایق لاله ای است . پیشینیان هم برای اینکه این دو گیاه مختلف بهم مشتبه نشود با افزودن صفتی آنها را مشخص داشته اند. در تحفه ٔ حکیم مؤمن یک گونه از این تولیپه لاله ٔ سرنگون نامیده شده ،و گونه ٔ دیگر لاله ٔ نعمان ، این چنین :
«لاله ٔ سرنگون اسم نباتی است معروف و در باغها غرس میکنند، پیاز او چون با دنبه بالمناصفه کوبیده بجوشانند تا آب سوخته شود، روغن بماند. طلای او جهة عرق النسا (سیاتیک ) ۞ مجرّب یافته اند». «لاله ٔ نعمان اسم فارسی نباتی است . برگش شبیه به برگ زنبق ... و گلش مانند شقایق و بزرگتر از آن و بیخش مانند پیاز و بقدر فندقی و طولانی و در چند پرده ٔ او چیزی شبیه به ابریشم مطبوخ و بسیار نرم و پرده ٔ بیرون او سیاه و مغزش سفید و شیرین و ساقش بقدر چهار انگشت است ...».
چنانکه دیده میشود این دو رستنی با شقایق هیچ خویشاوندی ندارند. اینها در ریشه پیاز دارند و برگشان همانند برگ زنبق است و باید افزوده که گلبرگ آنها نیز اندکی ستبرتر از گلبرگ شقایق است . گفتیم در اشعار گویندگان ما لاله ٔ نعمان بکار رفته ، اما در برخی از موارد نمیتوان دانست که مراد آنان شقایق است یاآنچنانکه حکیم مؤمن نوشته گیاهی است که تولیپه خوانند.
در مخزن الادویه نیز لاله ٔ سرنگون و لاله ٔ نعمانی مانند تحفةالمؤمنین یاد شده است . از اینکه این رستنی یکبار با صفت سرنگون آورده شده و بار دیگر با صفت نعمان یا نعمانی ، ناگزیر بر دو تیره از یک گیاه اراده شده است . همین گیاه و یک گونه ٔ بستانی آن است که در المآثر و آلاثار بنام «لاله ٔ فرنگی » از گلهای معروف زمان ناصرالدین شاه قاجار برشمرده شده است ۞ ، این لاله از گیاهان بومی آسیاست . در سرزمین خراسان چنانکه شنیده ام ، خودروی آن فراوان است . در گیاه شناسی هم دو گونه تولیپه شناخته شده ، یکی خودرو که در بیشه ها و کنار رودها در اروپا هم دیده میشود و آن را «تولیپه سیلوستریس » ۞ گویند، و دیگر بستانی که در باغها پرورش یافته بنام : «تولیپه ژسنریانا». ۞ مرزو بوم این لاله ٔ بستانی دانسته نشد کجاست ، این گل بواسطه ٔ پرورش در باغها تغییری یافته ، امروزه همه رنگ از آن موجود است و یک گونه ٔ ازآن پُر پَر و یک گونه ٔ دیگر با گلبرگهای پر چین و شکن است . گویا آسیای مرکزی و سرزمین کریمه و کرانه ٔ دریای گرگان (= خزر) مرز و بوم این گل است . آنچه یقین است این است که این گل از مشرق به اروپا رسیده است .در سال 1554 م . بوسبک ۞ فرستاده ٔ امپراطور آلمان فردیناند اول ۞ برای نخستین بار در یک باغ شهر «ادرنه » ۞ آن را دیده و پس از آن از قسطنطنیه به وینه فرستاده ، و از این جا رفته رفته به همه جای اروپا درآمده است . در سال 1570 به هلاند رفته و در آنجا باندازه ای خوب پرورش یافته که امروزه آن کشور در کشت این گل نامبردار است و گل و پیاز آن یکی از کالاهای بزرگ آنجا بشمار میرود. ناگزیر ترکها این گل زیبا را از دشتهای ترکستان که هنوز هم در آن سرزمینهای لاله های خودرو و رنگارنگ بسیار دیده میشود، به قسطنطنیه برده اند. ۞ تاریخ ورود این گل به کشورهای اروپا کم و بیش در دست است ،چیزی که برای ما اهمیت دارد همان نام آن است که هیئت لاتین گرفته تولیپه ۞ خوانده شده ، و در زبانهای اروپا چون ایتالیائی و فرانسه و آلمانی و انگلیسی و جز اینها به همین نام شناخته شده (تولیپانو، تولیپ ، تولپ ) ۞ نامی که به این گل زیبا داده شده هیچ شاعرانه نیست . تولیپه با کلمه ٔ توربن ۞ که به معنی عمامه است یکی است . شاید مترجم بوسبک ۞ در قسطنطنیه در وصف این گل این لغت را به زبان رانده ، و آن را در بزرگی و شکل به عمامه (توربن ) ۞ تشبیه کرده باشد. به هرحال این گیاه با نام تولیپه از ترکیه به اروپا رفت و در آنجا به همین نام نامزد گردید خودترکها این گل را در همان زمان لاله مینامیدند. کلمه ٔبیجا و نادرستی که بوسبک به وینه فرستاده ، تولیپم ۞ بوده و این تحریف شده ٔ کلمه ٔ تولبند است که به معنی عمامه است . این کلمه را همه نوشته اند که فارسی است . جزء اخیر آن که بند باشد روشن است اما در فارسی از برای دل یا دول معنی متناسبی نیافتم ، امروزه در فارسی ادبی عمامه را دستار خوانند. در مقدمة الادب زمخشری عمامة ترجمه شده به : دستار، دلبند، دستار بی ریشه . ۞ در ترجمه ٔ فارسی انجیلهای چهارگانه که از قرن هفتصد هجری است آمده شمعون در پی او در رسید و در گور در رفت و دید کفنها جدا نهاده و آن دولبند که بر سر او پیچیده بود نبود. ۞ بنابه تحقیقی که کردم در لهجه ٔ پوربی که یکی از لهجات هند است (در یوپی ) دل یا دول به معنی دستار سرخ است و در زبان ترکی عثمانی تولبند، پارچه ای است که به عمامه بندند. اما خود واژه ٔ لاله رسیدن به ریشه و بن آن با دو لام ، حرفی که در زبانهای باستانی ایران چون اوستایی و پارسی هخامنشی وجود نداشته ، دشوار است . واژه های فارسی که دارای حرف لام است میدانیم که در لهجه های باستانی آن لام «راء» بوده و معادل بسیاری از آنها را در زبانهای اوستایی و پارسی هخامنشی سراغ داریم ، اما واژه ٔ لاله را در زبان پهلوی هم که الفبای آن علامت مخصوصی از برای صوت لام دارد نیافتم . شک نیست که لغت لاله مانند خود گیاه ، (هر دو جنس آن ) دیرگاهی است که در ایران زمین شناخته شده بیش از هزار سال است که سر زبانها است . در کهن ترین نمونه هائی که از فارسی بجای مانده ، به لاله ، و لاله برگ ، و لاله پوش ، و لاله رخ ، و لاله زار و لاله گون ، و لاله سار (نام مرغی است ) بر میخوریم ، و در فرهنگها هفت گونه لاله برشمرده شده است . شک نیست که واژه ٔ لاله با لال که به معنی سرخ است سر و کاری داردو گلی که لاله خوانده شده به مناسبت همین رنگ است :
از تازه گل لاله که در باغ بخندد
در باغ نکو گر نگری چشم شود آل . ۞

فرخی .


دو لب چو نار کفیده دو لب چو سوسن سرخ
دو رخ چو نار شکفته دو برگ لاله ٔ لال . ۞
لالرنگ و لالفام ، به معنی سرخ رنگ یا یاقوت گون است ، ناگزیر از همین بنیاد است لالکا که تاج خروس است :
تبر از بس که زد به دشمن کوس
سرخ شد همچو لالکای خروس .

رودکی .


همچنین لالک و لالکا به معنی کفش ، شاید پای افزار سرخ رنگ ، با همین واژه ها پیوستگی داشته باشد :
آخر ارچه عقل ما گم شد ولی از روی حس
سر ز بالش باز میدانیم و پای از لالکا. ۞

سنائی .


دریغ از آن شرف و خوبی و فضایل او
که عاشق است بر آن لاله روی لالک دوز.

سوزنی .


در لهجه ٔ سمنانی لالکه ۞ به معنی کفش است ۞ و باز به اعتبار مفهوم کلمه ٔ لال است که گوهری لال خوانده شده و لعل معرّب آن است . از کلمات نسبةًمتأخر است که داخل زبان عربی شده ، و تبدیل یافتن «الف » لال به «عین » لعل همانند کاک فارسی است که معرّب آن کعک است . ۞ آن چنانکه نام گوهر لال = لعل از صفت لال = سرخ و لاله است . نام یک گوهر گرانبهای دیگر که یاقوت باشد نیز از یاکینتوس ۞ میباشد که در یونانی نام گلی بوده است . یاقوت را معرّب از یاکند فارسی دانسته اند، چنانکه جوالیقی و ثعالبی و سیوطی و گروهی دیگر و چند تن از خاورشناسان اروپائی :
کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان
جمست را چه خطر هر کجابود یاکند. ۞
ممکن است عربها نام این گوهر را از ایرانی یا سریانی گرفته باشند. امّا خود کلمه ٔ یاکند، به هیئت یاکینتوس ۞ در کهن ترین اثر کتبی یونانیان در ایلیاد ۞ که به همر ۞ باز خوانده شده ، یاد گردیده و آن نام گلی است ، و شاید گلی سرخ رنگ بوده و به مناسبت همین رنگ ، سنگ گرانبهائی (یاقوت ) چنین نامیده گردیده است . در این جا باید یادآور شویم که در زبانهای کنونی اروپا یاقوت ، روبی ۞ ، روبیس ۞ ، روبن ۞ خوانده میشود، و این از کلمه ٔ لاتینی روبر ۞ یا روبُر ۞ که به معنی سرخ است گرفته شده است ، آن چنان که یاکینتوس به هیئت یاکند بما رسیده به هیئتهای دیگری داخل زبانهای سامی چون آرامی و سریانی و امهری (زبان حبشه ) و عربی و همچنین زبان ارمنی گردیده است . ۞ لاله را در تداول عامه لاله بشکنگ نامند. || مجازاً روی زیبای نیکوان . روی نیکوی گلگون . روی معشوقه . رخسار. بناگوش :
به حجاب اندرون شودخورشید
چون تو گیری از آن دو لاله حجیب .

رودکی .


در شگفتم از آن دو کژدم تیز
که چرا لاله اش به جفت گرفت .

خسروی .


همی اشک بارید بر کوه سیم
دو لاله ز خوشاب کرده دو نیم .

فردوسی .


خوی گرفته لاله ٔ سیرابش از تف نبید
خیره گشته نرگس موژانش از خواب و خمار.

فرخی .


|| لاله (در گوش ). لالکا. قوف . لاله ٔ گوش ؛درون حلقه ٔ بیرونی گوش . ۞ رجوع به لاله ٔ گوش شود. || شاید در بیت زیراز لاله مراد انگشت یا ناخن معشوق است :
به لاله تخته ٔ گل را تراشید
بلؤلؤ گوشه ٔ مه را خراشید.

نظامی .


|| مقابل لامپا. نوعی چراغ .شمعدانی که کاسه ٔ بلور دارد.
- امثال :
لاله را شب روشن میکنند .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
چمن لاله . [ چ َ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نفت سفید بخش هفتگل شهرستان اهواز که در 13 هزارگزی شمال باختری هفتگل ، کنار راه شوسه ٔ هفتگل ...
غزل لاله . [ غ ِ زِ لا ل َ / ل ِ ] (اِمرکب ) قسمی ماهی . قزل آلا. || قسمی نوار.
قلی لاله . [ ق ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خرم رود شهرستان تویسرکان در 19هزارگزی باختر تویسرکان و 25 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ تویسرکان ...
گل لاله . [ گ ُ ل ِ لا ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شقایق و خشخاش . (ناظم الاطباء).
لاله رود. [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام دیگر «نورود» و آن رودی است میان رشت و لاهیجان . (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 16).
لاله رود. [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) از نواحی لارجان مازندران . و بدانجا ابوجعفر حسن بن ابوالحسین بدست ماکان کاکی کشته شد. (حبیب السیر ج 1 ص 345).
لاله زار. [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) جای روئیدن لاله ٔ بسیار. لالستان . لاله ستان : ز بازان هوا همچو ابر بهارز خون تذروان زمین لاله زار. فردوسی ...
لاله زار. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حلوان بخش طبس شهرستان فردوس . واقع در شش هزارگزی شمال باختری طبس ، جلگه . گرمسیر. دارای شش تن سکنه...
لاله زار. [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ بردسیر کرمان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 255).
لاله سار. [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) نام مرغی است خوش آواز. (برهان ) : پراکنده بی ۞ مشک دم سنگ خوارخروشان به هم شارک و لاله سار. خطیری . ۞
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۸ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.