اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لایق

نویسه گردانی: LAYQ
لایق . [ ی ِ ] (ع ص ) درخورِ. سزا. سزاوار. شایان . شایسته ٔ. برازنده ٔ. زیبا. (زمخشری ). ازدرِ. زیبنده ٔ.زیبای ِ. برازای ِ. برازا. جدیر. حقیق . قمین . خلیق . حری . قَرف . (منتهی الارب ). بابت ِ. مستوجب :
نگونسار آویزم او را به چاه
که چاهست اورا بلایق نه گاه .

فردوسی .


آنچه لایق است ازو درباب خلق به ظهور آید و عدالت در قضیه ٔ او پیدا گردد. (تاریخ بیهقی ص 307).
روانت بی خبر ماند از حقایق
ترا فردوس باقی نیست لایق .

ناصرخسرو.


و به حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیامقدم دارد. (کلیله و دمنه ). بصواب آن لایقتر که بر معالجت مواظبت کند. (کلیله و دمنه ). امّا به مروت و حریت آن لایقتر که مرا بدین آرزوها برسانی . (کلیله و دمنه ):
من عاشق زار تو چنانم که مپرس
تو لایق عشق من چنانی که مگوی .

خاقانی .


هجر و وصل آن تست هرچه خواهیم آن ده
لایق من آن باشد کاختیار بگذارم .

عطار.


دل و جان بر، چو لبت آن دارد
کین همه لایق آن می یابم .

عطار.


نیست لایق عز نفس و مرد غر
نیست لایق مشک و عود و کون خر.

مولوی .


آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد
هر کسی را هرچه لایق بود داد.

سعدی .


لایق قدر علما نباشد خودرا متهم گردانیدن .
(کلیات ، گلستان چ مصفا ص 91).
گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر میخواهم
که از ما خدمتی ناید چنان لایق که بپسندی .

سعدی .


میخواستمت پیشکشی لایق خدمت
جان نیز حقیر است ندانم چه فرستم .

سعدی .


نه هر فرقی سزای تاج شاهی است
نه هر سر لایق صاحب کلاهی است .

امیرخسرو دهلوی .


چه خوش نکته ای گفته اند اهل هند
کزین خوبتر هیچ گفتار نیست
هنرمند باید که باشد چو پیل
کزین نوع هر جای بسیار نیست .
به بیشه درون یا به درگاه شاه
که او لایق اهل بازار نیست .

ابن یمین .


- امثال :
به هر کس هر چه لایق بود دادند .
چه آشی باشد که لایق قدح باشد .
لایق آب ریختن بدست او نیست .
لایق جفت کردن کفش او نیست .
لایق نهادن تره برخوان او نیست .
لایق هر خر نباشد زعفران . (جامعالتمثیل ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
این واژه عربی است و پارسی آن، واژه ی پهلوی آتاو ãtãv می باشد
لائق . [ ءِ ] (ع ص ) سزاوار. قمین . قَمِن . قَمَن . (منتهی الارب ). درخور. جدیر. حری . نیز رجوع به لایق شود.
لائغ. [ ءِ] (ع ص ) فلان سائغ لائغ؛ از اتباع است . فلان ٌ سیّغ لَیّغ کذلک . (منتهی الارب ). سهل البلع. (اقرب الموارد).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.