اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لب

نویسه گردانی: LB
لب . [ ل ُب ب ] (ع اِ) زهر. سم . || خالص . (منتهی الارب ). || چیده و برگزیده ٔ از هر چیزی . لحم . || میانه و دل هر چیزی . (منتهی الارب ). مغز یا مزغ هسته . خسته . اَسته . گوشت .
- لب الاترج ؛ مغز ترنج . گوشت ترنج . ۞
- لب البلاذر ۞ ؛ مغز بلادر.
|| مغز بادام و چارمغز و مانند آن . ج ، لبوب . (منتهی الارب ). مغز گردو. مغز گوز. (زمخشری ). || پیه خرمابن . (منتهی الارب ). تنه ٔ درخت . (منتخب اللغات ) (کشاف اصطلاحات الفنون ). || دل . قلب . خرد. (منتهی الارب ). عقل . حجی . حجر. نهیه . نقیبة. ج ، الباب ، اَلب ، البب . (منتهی الارب ). العقل او الخالص من الشوائب او ما زکی من العقل فکل لب عقل و لا عکس و معناها قلب . سمی بذلک لانه مغشی بالشحم . (اقرب الموارد) :
لب شیرین لبان را خصلتی هست
که غارت میکند لب ّ لبیبان .

سعدی .


او خود از لب و خرد معزول بود
شد ز حس معزول و محروم از وجود.

مولوی .


صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لب بضم لام و تشدید باء یک نقطه در زیر، مغز و خالص هر چیزی و میانه ودل هر چیز و عقل و تنه ٔ درخت . و در اصطلاح صوفیه عقلی که منور بود به نور قدس و صافی از فتور اوهام و تجلیات ظلمانیه ٔ نفسانیه ، کذا فی کشف اللغات . و لب لباب نزد این طایفه عبارت است از ماده ٔ نور قدسی که تأیید مییابد به او عقل انسانی و صاف میشود از فتور مذکور و ادراک میکند صاحب آن علومی را که متعالی است ازادراک قلب و روح متعلق به کون و مصون است از فهم که محجوب است به علم رسمی و این تأیید الهی از حسن سابقه ٔ ازلی است که مقتضی است خیر خاتمت و حسن عاقبت را. کذا فی لطائف اللغات - انتهی . هو العقل المنور بنورالقدس الصافی عن قشور الاوهام و التخیلات . (تعریفات ).ماصین من العلوم عن القلوب المتعلقة بالکون . (تعریفات ). مادة النور الالهی . (تعریفات ). اصطلاحات صوفیه .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۲ ثانیه
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن احمدبن محمدبن نذیرالفهری (ابوعیسی ) من اهل شنتمریة الشرق . سکن بلنسیة روی عن ابیه ابی مروان ، و تولی...
لب . [ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبداﷲ (ابومحمد) من اهل سرقسطة. قال ابن عمیرة: محدث ، کان فاضلاً زاهداً، کتب عن اهل الاندلس و لم یرحل و کانت وفاته...
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن هودبن لب بن سلیمان الجذامی (ابوعیسی )، رحل من وشقة الی المشرق و دخل بغداد و سمع بها مع القاضی ابی علی الصدفی عل...
لب /lab/ معنی ۱. (زیست‌شناسی) کنارۀ دهان از بالا و پایین که روی دندان‌ها را می‌پوشاند و جزء اندام سخن‌گویی است. ۲. کنارۀ چیزی. ۳. [مجاز] زبان یا دهان....
لب /lab/ (اسم) [پهلوی: lap] ‹دلو، لفچ، لفچه› ۱. (زیست‌شناسی) کناره دهان از بالا و پایین که روی دندان‌ها را می‌پوشاند و جزء اندام سخن‌گویی است. ۲. کنار...
لب در سنسکریت: لپ lap (گفتن) و لپنه lapana (دهان)؛ در مانوی و پهلوی: lab با همان معانی سنسکریت.***فانکو آدینات 09163657861
لب به لب . [ ل َ ب ِ ل َ ] (ص مرکب ) (در تداول عوام ) لبالب . پر تا لبه . مالامال . پر. رجوع به لبالب شود : پی دشمنان پخت آشی عجب ز ماهیچه ...
خشک لب . [ خ ُ ل َ ] (ص مرکب ) گرسنه . نهار. غذا ناخورده : چو از خنجر روز بگریخت شب همی تاخت ترسان دل و خشک لب . فردوسی .یکی را ز کمی شده خش...
ابن لب . [ اِ ن ُ ل ُب ب ] (اِخ ) ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی . از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 هَ .ق . بغرناطه و وفا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۳ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.