لبنی
نویسه گردانی:
LBNY
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) نام کوهی است . ابومحمد الاسود گوید: لبنی در بلاد جذام باشدو ابوزیاد گوید عمروبن کلاب راست . (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
لبنی . [ ل ُ نا ] (ع اِ) درختی با شیر چون عسل که صمغ آن را حصی لبنی و میعه ٔ سائلة خوانند. (منتهی الارب ). درختی است شیره دار همچون عسل . ...
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) رودباری است بسیار نخل و بلاد بنی کلاب را جز بدان جا نخلستانی نباشد و پیرامون آن پشته های بسیار است و گرد آن نقاطی ...
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) نام دهی است به فلسطین و بدانجا لفتکین المعزّی را فروگرفتند و نزد عزیز بردند.
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ )نام زنی است . (منتهی الارب ). کثیر گوید : اری الازارَ علی لبنی فاحسده ان الازار علی ماضم محسود.(عقدالفرید ج 7 ص 25).
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) نام دختری ادیبه از مردم اندلس ، مشهور به زیبائی و عالم بعلم صرف و حساب و شعر و دیگر فنون ادب و حسن خط و از کتاب ...
لبنی . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در بیست هزارگزی کوزران و دوهزارگزی راه فرعی کوزران به جوانرود. دشت ، سردسی...
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) نام معشوقه ٔ قیس بن ذریح . صاحب تزیین الاسواق ، شرح پیوستگی آندو را چنین آرد: هو قیس بن ذریح بن سنة و هو رضیع الحسین...
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) خزاعیة. نام مادر ابولهب عموی پیغمبر (ص ). (عقد الفرید ج 3 ص 263).
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) (الَ ...) جعفربن ابی بکر الحنفی المکی . صاحب : «دفع الشدة بجواز تأخیر الافاقی الاحرام الی جدة». (معجم المطبوعات ج 2).
لبنی . [ ل َ ب َ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به لبن ۞ . شیری .