اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لشکر کشیدن

نویسه گردانی: LŠKR KŠYDN
لشکر کشیدن . [ ل َ ک َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سوق جیش . تحشید. قشون کشیدن . لشکرکشی کردن :
چو نامه بنزدیک ایشان رسید
که رستم بدان دشت لشکر کشید.

فردوسی .


بر بوستان لشکر کشد
مطرد بخون اندرکشد.

ناصرخسرو.


باد هر کشور بدو آباد از آنک
عدل او لشکر به هر کشور کشید.

مسعودسعد.


همان لشکر کشیدن با نیاطوس
جناح آراستن چون پرّ طاوس .

نظامی .


چپ و راست لشکر کشیدن گرفت
دل پردلان زو رمیدن گرفت .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.