اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لعب

نویسه گردانی: LʽB
لعب . [ ل َ ] (ع اِ) بازی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) :
شاه شطرنج کفایت را یک بیدق او
لعب کمتر ز دو اسب و رخ و فرزین نکند.

سوزنی .


قضا به بوالعجبی تا کیت نماید لعب
به هفت مهره ٔ زرین و حقه ٔمینا.

خاقانی .


دست خزان درفشاند چاه زنخدان سیب
لعب چمن برگشاد گوی گریبان نار.

خاقانی .


لعب دهر است چو تضعیف حساب شطرنج
گرچه پایان طلبندش نه همانا بینند.

خاقانی .


گرنه عشق تو بود لعب فلک
هر رخی را فرسی داشتمی .

خاقانی .


بر آن دل شد که لعبی چند سازد
بگیرد شاه نو را بند سازد.

نظامی .


نامه بگشادن چو دشوار است و صعب
کار مردان است نی طفلان لعب .

مولوی .


همچو بازیهای شطرنج ای پسر
فایده ٔ هر لعب در بازی نگر.

مولوی .


زین لعب خوانده ست دنیا را خدا
کاین جزا لعبی است پیش آن جزا.

مولوی .


صاحب آنندراج گوید... و بالفظ باختن و خوردن و کردن مستعمل و کنایه از فریب خوردن بود :
وین لعب که میکنند با ما
با او عهدی ۞ نکرد اینجا.

درویش واله هروی (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
لاب . (ع اِ) ج ِ لابة. سنگلاخ سوخته . (منتهی الارب ).
لاب . (اِخ ) جایگاهی است در شعر. (معجم البلدان ).
لاب . (اِخ ) از بلاد نوبه . صنفی از غلامان سیاه را از آنجا آرند و کافور اخشیدی و نیز صندل لابی از آنجاست . متنبی گوید کان ّ الاسودَ اللابی فیه...
لاب . (اِخ ) نام پسر ادریس علیه السلام . (برهان ).
لاب . (اِخ ) نام حکیمی که اسطرلاب را او وضع کرده است . (برهان ). نام حکیمی یونانی که اصطرلاب منسوب بدوست . (آنندراج ). برخی گویند نام پسرا...
لاب . [ لاب ب ] (اِخ ) ۞ لوپر فیلیپ . از آباء یسوعیین فرانسه . مولد بورژ (1607-1670 م .). مؤلف کتاب مجموعه ٔ عمومی سنوذسات مقدس ۞ .
سگ لاب . [ س َ ] (اِ مرکب ) حیوانی باشد آبی شبیه بسگ و در خشکی نیز تعیش تواند کرد. گویند خصیه ٔ وی آش بچگان است . او را بیدستر خوانند. (برهان )...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.