گفتگو درباره واژه گزارش تخلف لقمان نویسه گردانی: LQMAN لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) از شعرای ایران و از خوش نوایان است . این رباعی او راست :ای زلف ترا قاعده ٔ مشک فروشی خورشید رخت را روش غالیه پوشی ای خضر ز سرچشمه ٔ حیوان نکنی یادیک شربت اگر زآن لب چون نوش بنوشی .(صبح گلشن ) (قاموس الاعلام ترکی ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی لقمان خان لقمان خان . [ ل ُ ] (اِخ ) برادرزاده ٔ احمدشاه درانی . وی هنگامی که احمدشاه برای تسخیر هندوستان رفت از جانب عم خویش به نیابت سلطنت گمارده... لقمان حکیم این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. شیخ لقمان شیخ لقمان . [ ش َ ل ُ ] (اِخ ) رجوع به لقمان (شیخ ...) شود. شیخ لقمان شیخ لقمان . [ش َ ل ُ ] (اِخ ) رجوع به لقمان پرنده (شیخ ...) شود. شیخ لقمان شیخ لقمان . [ ش َ ل ُ ] (اِخ ) از مشایخ صوفیه و قبرش در سرخس است . (از فهرست ابن الندیم ). رجوع به لقمان (شیخ ...) سرخسی شود. لقمان پرنده لقمان پرنده . [ ل ُ ن ِ پ َ رَ دَ / دِ ] (اِخ ) (شیخ ...) عتیق الرحمان از مشایخ بزرگان و مزار وی به شهر هرات است . رجوع به رجال حبیب السیر ... پیر لقمان برلاس پیر لقمان برلاس . [ ل ُ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به لقمان برلاس شود. (حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 207). در چ خیام امیر شیخ لقمان برلاس آمده است . ابراهیم بن لقمان ابراهیم بن لقمان . [ اِ م ِ ن ِ ل ُ ] (اِخ ) ابواسحاق سوادی ، از مردم سوادیزه ٔ نخشب . از محدثین و در روایت موثق بوده و از اکثر محدثین روایت ... لغمان لغمان . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان دیکله ٔ بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 17500گزی جنوب کلیبر و 14500گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی ، م... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود