لگدزن . [ ل َ گ َ زَ ] (نف مرکب ) رَکّال . جفته انداز (و آن عیبی است در اسب و استر و غیرهما)
: ترف عدو ترش نشود زآنکه بخت او
گاوی است نیک شیر ولیکن لگدزن است .
انوری .
چه نیکو زده ست این مثل پیر ده
ستور لگدزن گرانبار به .
سعدی .
مشت بر اعمی زند یک جلف مست
کو بپندارد لگدزن استر است
زآنکه آن دم بانگ استر می شنید
کور را آیینه گوش آمد نه دید.
مولوی .
آن گربه ٔ مصاحب بابا از آن تو
این استر چموش لگدزن از آن من .
وحشی .