لمح . [ ل َ ] (ع ص ، اِ) امربارز و آشکار. یقال : لارینک لمحاً باصراً؛ ای امراً واضحاً. (منتهی الارب ). || (اِمص ) چشم زد.
-
لمح ٌ باصر ؛ نگاه تیز.
-
لمح ِ بصر ؛ چشم زدن . چشم بر هم زدن . لمح العین
: مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بجز ابداع یک مبدع کلمح العین او دانی .
ناصرخسرو.