گفتگو درباره واژه گزارش تخلف لوی نویسه گردانی: LWY لوی . [ ل ِ ] (ع اِ) مماله ٔ لوا. درفش . عَلَم . و رجوع به لواء و لوا شود : سخن سپارد بیهوش را به بند بلاسخن سپارد هشیار را به عهد و لوی . ناصرخسرو.رتبت او نهاده منبر و تخت رفعت او سپرده عهد و لوی .ابوالفرج رونی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه واژه معنی گویجه لوی اصلان گویجه لوی اصلان . [ گ ُ ج ِ اَ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو حومه ٔ شهرستان ارومیه .واقع در 14هزارگزی شمال خاوری ارومیه و یکهزارگزی خاور راه ا... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود