لیث
نویسه گردانی:
LYṮ
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن بکربن عبدمناف بن کنانة مولای بسام . و بسام از بزرگی درجات علم بدان جایگاه برسید که خویشتن را به صدهزار دینار بازخرید از مولای خویش . گفتند چیزی حط (یعنی وضع و تخفیف ) نخواهی ، گفت نه که من خویشتن را بیش از این ارزم ونیک نقد برکشید و بداد. (تاریخ سیستان ص 18 در فصل یاد کردن نام کسانی که پس از اسلام بزرگ گشتند و مردمان ایشان را بدانستند به فعل ). زرکلی در اعلام گوید: لیث بن بکربن عبد مناة. از کنانة جدی جاهلی است و از نسل وی است صعب بن جثامة الصحابی . (الاعلام زرکلی ج 3).
واژه های همانند
۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن ترسل . از کسان هارون خلیفه مأمور مصر و نامزد حکومت سیستان : ... سخن سیستان رفت به حضرت امیرالمؤمنین هارون الرش...
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن جثامة الکنانی اللیثی اخوالصعب بن جثامة. تقدم نسبه فی اخیه قال المرزبانی فی معجم الشعرا، مخضرم و قرأت بخط العلام...
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن حَبرویَه . محدث است .
لیث . [ل َ ] (اِخ ) ابن خالد. ابوالحارث یکی از روات قرائت کسائی . (ابن الندیم ). و رجوع به ابوالحارث ... شود.
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن ضمام . شاعری است از عرب .
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن عاصم بن کلیب القتبانی ابوزرادة المصری . محدث است . وی از ابن جریح و ابن یونس بن عبد الاعلی از وی روایت کند. ابن یو...
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن عاصم الخولانی المصری . امام جامع مصر به عهد رشید. محدث است . وی از حسن بن ثوبان وابن وهب از وی روایت کند و ابن حب...
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ شاشی ، مکنی به ابونصر. محدث و تابعی است . رجوع به ابونصر شود.
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن عبدة البصری . ابوالحارث . تابعی است .
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن فرقةبن سلیم بن ماهان . نیای پنجم امیر خلف بن ابی جعفر احمدبن ابی اللیث بن خلف بن اللیث . فرمانروای سیستان . (تاریخ ...