لیط
نویسه گردانی:
LYṬ
لیط. (ع اِ) ج ِ لیطة. (منتهی الارب ). پوست . پوست نی . پوست بیرون شکم مردم . (مهذب الاسماء). لیطة. || گونه ٔ هر چیزی . || خوی و عادت . لیطة. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
لیط. [ ل َ ] (ع اِ) رنگ و گونه ٔ چیزی . (منتهی الارب ).
لیط. [ ل َ ] (ع مص ) برچسبیدن به دل و دوست گردیدن . (منتهی الارب ). وادوسیدن دوستی به دل . (تاج المصادر). || تیر یا چشم زخم رساندن . || ...
لیط. (اِخ ) محلی است در پائین مکه ... (از معجم البلدان ).
لیت . (ص ) لِه ، چنانکه دانه ٔ انگوری بر اثر فشار یا بادنجان و کدو و بامیه بر اثر پختن بسیار.
لیت . (ع اِ) یک سوی گردن و یک سوی روی و هما لیتان . (منتهی الارب ). صفحه ٔ عنق . آنجا که دو گوش بدان رسد از گردن . (مهذب الاسماء).
لیت . [ ل َ ت َ ] (ع ق ) کاشکی . (منتهی الارب ). کاچکی . (ترجمان القرآن ). کاش . ای کاش . کلمه ای است که به وقت آرزوی چیزی گویند. به فارسی ...
لیت . [ ل َ ] (ع مص ) بازداشتن کسی را. برگردانیدن از آهنگ وی . (منتهی الارب ). بازداشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || کم کردن . (زوزنی ) (تاج ...
لیت شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) له شدن . آب افتادن میوه ای بر اثر فشار، چنانکه به حد اضمحلال برسد. به لزجی گرائیدن بر اثر فشار یا پختن .
فازه لیت . [زِ ] (اِخ ) ۞ یکی از شهرهای یونان قدیم . رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1276 شود.
لیت شعری . [ ل َ ت َ ش ِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) کاش میدانستم . کاشکی دانستمی . ای کاش دانستمی : الا لیت شعری و لیت الطیر تخبرنی ما کان بین عل...