اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مات

نویسه گردانی: MAT
مات . (ص ، اِ) به اصطلاح شطرنج بازان ، گرفتار و مقید شدن شاه شطرنج است . ظاهراً لفظ مات در اصل صیغه ٔ ماضی بوده است به فتح تاء فوقانی از موت ؛ حالا به کثرت استعمال تای آنرا موقوف خوانند. (غیاث ) (آنندراج ). گرفتاری شاه شطرنج . (ناظم الاطباء). باختن در بازی شطرنج که شاه از حرکت بازماند :
ما بیدقیم و مات عری گشته شاه ما
میر اجل نظاره ٔ احوال دان ماست .

خاقانی .


اگرچه شاه شوی مات هر گدایی شو
که شاه نطع یقین آن بود که شهماتست .

عطار.


- برد و مات ؛ برد و باخت . پیروزی و شکست :
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز تست ای خوش صفات .

مولوی .


|| مولوی توسعاً در نرد نیز استعمال کرده است :
شش جهت بگریز زیر این جهات
ششدر است و ششدره مات است مات .

مولوی .


|| حیران . سرگردان . سراسیمه . سرگشته . مشوش . مضطرب . مغلوب . منهزم . بیچاره . (ناظم الاطباء). مدهوش . متحیر. مبهوت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مات بردن کسی را ؛ حیران شدن . سرگردان شدن .خیره ماندن .
- مات به کسی نگاه کردن یا مات مات به کسی نگاه کردن ؛ با نگاهی ثابت به تعجب در کسی دیدن . نگه کردن با چشمانی که هیچ نشان ندهد. نگاه کردن بی آنکه شخص سخنی گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مات جمال کسی شدن ؛ محو جمال او گشتن . مبهوت شدن در زیبائی کسی .
- مات زدن به روی کسی ؛مات مات به کسی نگاه کردن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مات کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرگشته و حیران کردن و مشوش نمودن . (ناظم الاطباء). مبهوت کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مغلوب ک...
مات و فات . [ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمرکب ) (مأخوذ از دو فعل ماضی عربی ) مرگ و نیستی .- مات و فات گفتن یا قائل به مات و فات بودن ؛ یعنی ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مات ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) مبهوت شدن . با چشمانی گشاده بی حرکت و حیرت زده شدن . سخت متحیر شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مات و مبهوت . [ ت ُ م َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) مات و متحیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حیران . سرگردان . سرگشته و سراسیمه . رجوع به مات ...
مات و متحیر. [ ت ُ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) مات و مبهوت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مات و نیز رجوع به متحیر ...
معت . [ م َ ] (ع مص ) مالیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مالیدن و گویندمعت الادیم . (از اقرب الموارد). و رجوع به معث شود...
مآت . [ م ِ ] (ع عدد، اِ) صدها. (غیاث )(آنندراج ). ج ِ مائة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صدگان . (التفهیم ، یادداشت ایضاً). مئات . سدگان . در حس...
معط. [ م َ ] (ع مص ) بچه انداختن زن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تیز دادن . (از منتهی الارب ) (آنندراج...
معط. [ م َ ع َ ] (ع مص ) پلید گردیدن گرگ و بسیار دها وخبث شدن و یا کم و ریخته شدن موی آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.