اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ماز

نویسه گردانی: MAZ
ماز. (اِ) مطلق چین و شکنج را گویند. (برهان ). چین و شکنج . (آنندراج ). چین و شکنج و تا و لا. (ناظم الاطباء). چین . نورد. پیچ و خم . شکن . کلچ . شکنج . تاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای من رهی آن روی چون قمر
وان زلف شبه رنگ پر ز ماز.

شهید (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


برآمد ز کوه ابر مازندران
چو مار شکنجی و ماز اندر آن .

منوچهری .


سرنگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه
هریکی با شکم حامل و پر ماز لبی .

منوچهری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


نه به دستش در خم ونه به پایش در عطف
نه به پشتش در پیچ و نه به پهلو در ماز.

منوچهری (یادداشت ایضاً).


هر آن مرغ ۞ کز وی به پرواز شد
ز زخمش سر کوه پر ماز شد.

اسدی (یادداشت ایضاً).


یکی خشت شاهی پر ماز و پیچ
به کف داشت وز رنج ناسود هیچ

اسدی .


- ماز بر ماز ؛ شکن بر شکن . لابرلا :
تنش بدهمه ناز بر ناز بر
برو غبغبش ماز بر ماز بر.
فردوسی (از نسخه ای از فرهنگ اسدی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ماز ماز ؛ شکن شکن . چین چین . پیچ پیچ :
آن خداوندی که حکمش گر به مازل بر نهی
پهلوی او یک بدیگر برنشیند مازماز.

منوچهری (از آنندراج ).


|| شکاف و تراک دیوار را نیز گفته اند. (برهان ). به معنی شکاف نیز آمده . (آنندراج ). درز و شکاف که در دیوار افتد. (صحاح الفرس ). کاف بود یعنی شکاف که اندر چیزی افتد از چوب و در و دیوار و غیره . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 169). ماز شکافی بود در دیواریا در چیزی دیگر که به کاف ماند و گویند ماز است اندر او. (حاشیه ٔ لغت فرس ایضاً) :
به شمشیر شیران پر از ماز ترگ
زگرز دلیران به پرواز مرگ .

اسدی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


|| بعضی گویندشکاف و تراکی است که از چوب بر دیوار و غیر آن افتد. (برهان ). || ناو: الصنبور، نایژه ٔ دستک مشک و ماز ۞ که بدان آب در حوض شود. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مازو بود. (لغت فرس چ اقبال ص 186). مخفف مازو هم هست و آن چیزی باشد که پوست را بدان دباغت کنند و یک جزو از اجزای سیاهی باشد. (برهان ). مخفف مازو. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). مازو. (ناظم الاطباء) = مازو= مازون . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
به طعم ۞ شکّر بودم به طبع مازریون ۞
چنان شدم که ندانم ترانگبین از ماز.

مخلدی (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


ور به درویشی زکاتت داد باید یک درم
طبع را از ناخوشی چون مازومازریون کنی .

ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی ).


|| داروی مسهل . || نام یکی از داروهایی که با آنها مرکب می سازند. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ماز. [ زِ ] (ع اِ فعل ) قاتل به مقتول گوید: ماز رأسک و گاهی گوید ماز، و سکوت می کند، یعنی گردن دراز کن . ازهری گوید: نمی دانم این کلمه چ...
ماز.(اِخ ) نام کوهی است در تبرستان و سبب تسمیه ٔ او به مازندران همین بوده ۞ یعنی اشخاصی که در درون آن ولایت که مازندران است ساکن ...
ماز: در زبان مازنی به زنبور عسل "ماز" گفته میشود.
درلغت به معنای قربانی کردن چیزی برای کس یا چیز دیگر، فدای کس یا چیزی شدن؛
چیستان راه
هزاران راهه
لابیرنت. ا. (به انگلیسی: Labyrinth از یونانی: λαβύρινθος labyrinthos ) ماز (maze)، هزار تو ، هزارچم ، حلزونی و جز آن. ریشه این واژه در اساطیر یونان اس...
معز. [ م َ ع َ / م َ ] (ع اِ) بز. (ترجمان القرآن ) (نصاب الصبیان ). بز، خلاف ضَاءْن . (منتهی الارب ). بز که حیوان معروف است . (غیاث ) (آنندراج...
معز. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ ماعز. (ناظم الاطباء).
معز. [ م َ ] (ع مص ) جدا کردن بز را از گوسفند. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.