متصور. [ م ُ ت َ ص َوْ وَ ] (ع ص ) تصور شده و گمان شده . و قابل توهم و تصور و قابل دریافت و اداراک و ممکن و محتمل الوقوع . (ناظم الاطباء)
: و بعضی نیز بنابر مصلحت کلی که نفع عام در آن متصور باشد. (انوار سهیلی ).
-
متصور شدن ؛ تصور شدن . در ذهن خطور کردن
: پادشاه بی رعیت متصور نشود. (مجالس سعدی ص
25). نه لقمه ای که متصور شدی بکام آید یا مرغی که بدام افتد. (گلستان ).
چون متصور شود در دل ما نقش دوست
همچو تبش بشکنم هر چه مصور شود.
سعدی .
گرمتصور شدی با تو برآمیختن
حیف نبودی وجود در قدمت ریختن .
سعدی .
چنان تصور معشوق در خیال من است
که دیگرم متصور نمی شود معقول .
سعدی .
-
متصور گشتن ؛ به تصور آمدن . گمان داشتن
: ... آن ایام مردمی دیدمی که در مساقط اوراث تتبع و تفحص دانه ها می کردندی و در آن یک دانه ممکن و متصور نگشتی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1 طهران ص
326).