مثاب
نویسه گردانی:
MṮAB
مثاب . [ م َ ] (ع اِ) جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جای باز آمدن . (غیاث ) (آنندراج ). || جای گرد آمدن مردم پس از پراکنده گشتن . (از اقرب الموارد). جای انبوه آدمیان . (غیاث ) (آنندراج ). || مثاب البئر؛ جای آب گرفتن از چاه و ایستادنگاه ساقی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جای ایستادن ساقی از چاه یا وسط آن . (از اقرب الموارد). || جای گرد آمدن آب در چاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جای انبوه آب . (غیاث ) (آنندراج ). || میانه ٔ چاه که آب نخست در وی گرد آید. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن جابر، مکنی به ابونصر. تابعی است . (یادداشت مؤلف ).
مصعب . [م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن زبیر. از مردان نامی صدر اسلام و دست راست برادرش عبداﷲ زبیر بود که حجاز و عراق را به زیر سلطه ٔ برادر درآورد و م...
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن سعدبن ابی وقاص . سردار نامی اسلام و برادر عمر سعد معروف و مکنی به ابوزراوه . تابعی است . (از یادداشت مؤلف ).
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مصعب بن ثابت بن عبداﷲبن زبیربن العوام .محدث و راویه و شاعر است و پدر او عبداﷲ مکنی به ابوعبداﷲ، نزیل ...
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن عمر. صاحب لواء رسول اﷲ (ص ) است . (منتهی الارب ).
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن عمیربن هاشم بن عبدمناف ، مکنی به ابومحمد. یکی از کبار صحابه ٔ کرام و از قبیله ٔ بنی عبدالدار و از کسانی بود که ...
مصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی الفرات قرشی عبدری صقلی ، مکنی به ابوالمعرب (423 - 508 هَ . ق .). شاعر و ادیب و از مردم صقلیة بود. د...
مسأب . [ م ِ ءَ ] (ع اِ) خیک یا خیک بزرگ یا غراره ٔ چرمین که در آن خیک نهند یا خیک شهد و عسل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خیک عسل . (...
مسعب . [ م ُ س َع ْ ع َ ] (ع ص ) جایز. (منتهی الارب ). مسوغ و جائز. (اقرب الموارد).
ابن مساب . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) از فقها و روات مذهب مالک . او را تعلیقاتی است . (از ابن الندیم ).