محال
نویسه گردانی:
MḤAL
محال . [ م َ ] (ع اِ) چرخ دلو بزرگ . (منتهی الارب ). چرخ بزرگ آبکشی . (ناظم الاطباء). || نوعی از زیور. (منتهی الارب ). نوعی از زیور زنان . (ناظم الاطباء). || استخوان پشت مازه . (منتهی الارب ذیل ح ول ). || حیله . (منتهی الارب ذیل ح ول ). چاره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حذاقت و قوت و جودت نظر و قدرت تصرف در کارها. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
محال طلب . [ م ُ طَ ل َ ] (نف مرکب ) آنکه کارهای ناشدنی و دشوار یا امور ناصواب بجوید : اتفاق افتاد که او با زنی دراززبان کاهل محال طلب درم...
محال له . [ م ُ لُن ْ ل َه ْ ] (ع ص مرکب ) آنکه برای او حواله شده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). محتال . طلبکار. (قانون مدنی ماده ٔ 724).
محال گوئی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) محال گویی .
محال گویی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) صفت و عمل محال گو. محال گوئی . بیهوده گویی . یاوه گویی . (ناظم الاطباء).
محال الیه . [ م ُ لُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) حواله شده ٔ به او. احاله شده بدو.
محال اندیش . [ م ُ اَ ] (نف مرکب ) که اندیشه در امور محال کند. که به نابودنیها و ناشدنیها بیندیشد. وهمی و خیالی . (ناظم الاطباء). کسی که خیا...
خیال محال . [ خ َ / خیا ل ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیال ممتنع. خیال غیرممکن . تصور امری که غیرممکن الوقوع باشد. کنایه از خیال باطل و ...
محال علیه . [ م ُ لُن ْ ع َ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) آنکه بر او حواله شده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). شخص ثالث در قبال محیل که مدیون است...
محال خاصه . [ م َ ل ِ خاص ْ ص َ / ص ِ ] ۞ (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) املاک خاصه . در مقابل دیوان املاک و اراضی متعلق به شخص سلطان : و سایر ...
محال سبعه .[ م َ ل ِ س َ ع َ ] ۞ (اِخ ) رجوع به محال هفتگانه و جغرافی غرب ایران ص 115 شود.