اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

محتسب

نویسه گردانی: MḤTSB
محتسب . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتساب . شمارکننده . شمارنده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بشمارآورنده . (آنندراج ). || آزماینده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقه ) در اصطلاح فقهی انتساب بعمل احتساب می باشد که عبارت است از امر به معروف و نهی از منکر. (از انساب سمعانی ). نهی کننده از چیزهایی که در شرع ممنوع باشد (غیاث ). مأمور حکومتی شهر که کار او بررسی مقادیر و اندازه ها و نظارت در اجرای احکام دین و بازدارنده از منهیات و اعمال نامشروع و آزمایش صحت و پاکی مأکولات و زرع بود. رجوع به حسبة و احتساب شود : و چون پیر شوند محتسب گردند و ایشان را محتسب معروف گر خوانند. (حدود العالم ). هیچکس را زهره نبود که شراب آشکارا خورد که چاووشان و محتسبان گماشته بودند. (تاریخ بیهقی ص 543).
حاکم در محفل خوبان بروز
نیمشبان محتسب اندر شراب .

ناصرخسرو.


اگر ترا محتسب بدین حال بیند حد بزند. (سیاست نامه ص 52).
در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده .

سوزنی .


بر اهل بازار و محترفه محتسبی امین بگماشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 439).
محتسب گوئی به ماه روزه جام می شکست
کان شکسته جام را رسوای خاور ساختند.

خاقانی .


دست و زبانش چرا نداد بریدن
محتسب شرع و پیشوای صفاهان .

خاقانی .


پیشکش خلعت زندانیان
محتسب و ساقی روحانیان .

نظامی .


محتسب صنع مشو زینهار
تا نخوری دره ای ابلیس وار.

نظامی .


گفت هان ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو.

مولوی .


محتسب گو چنگ میخواران بسوز
مطرب ما خوب نائی میزند.

سعدی .


ای محتسب از جوان چه خواهی
من توبه نمیکنم که پیرم .

سعدی .


قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را
محتسب گر می خورد معذور دارد مست را.

سعدی .


محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه پندارد من فرزانه را.

سلمان ساوجی .


محتسب خم شکست و من سر او
سن بالسن و الجروح قصاص .

حافظ (چ بمبئی ص 267).


نه قاضیم نه مدرس نه محتسب نه فقیه
مرا چه کار که منع شرابخواره کنم .

حافظ.


- محتسب البلد ؛ کسی که نهی از منکر میکند. (ناظم الاطباء).
- امثال :
محتسب را درون خانه چه کار . (از مجموعه ٔ امثال چ هند).
محتسب سیه مست است مست را چه می گیرد

(امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1503).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
طاهر محتسب . [ هَِ رِ م ُ ت َ س ِ ] (اِخ ) مافروخی نام وی را در ذیل متقدمان از استادان علم نحو واعراب و تصریف و لغت عرب و فحول شاعران عرب...
علی محتسب . [ ع َ ی ِ م ُ ت َ س ِ ] (اِخ ) ابن زیاد اسکندری . مشهور به محتسب و مکنی به ابوالحسن . متکلم بود و در سال 334 هَ . ق . درگذشت . وی ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.