محج
نویسه گردانی:
MḤJ
محج . [ م َ ](ع مص ) باز کردن گوشت . (از منتهی الارب ): محج اللحم محجاً. || مالیدن رسن را تا نرم گردد: محج الحبل محجاً. || دروغ گفتن . || دروغ زدن . || بسودن چیزی را به چیزی . || برکنده بردن باد خاک را از زمین . (از منتهی الارب ): محجت الریح الارض . || آرمیدن با زن . || شیر خالص خورانیدن . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
محج . [ م ُ ح ِج ج ] (ع ص )کسی که فرستاده میشود به مکه ٔ معظمه برای حج . (ناظم الاطباء). || به حج فرستنده . (آنندراج ).
مهج . [ م َ ] (ع مص ) مکیدن : مَهَج َ الولد امه مهجاً؛ مکید آن بچه شیر مادر خود را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آرم...
مهج . [ م ُ هََ ] (ع اِ) ج ِ مهجة.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مهجة شود.