محجة
نویسه گردانی:
MḤJ
محجة. [ م َ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) میانه ٔ راه . (منتهی الارب ). میانه و وسط راه . ج ، محاج . (ناظم الاطباء). محجه . || راه روشن . (یادداشت مرحوم دهخدا) (مهذب الاسماء). محجت . محجه . و رجوع به محجت شود : از این جمله به محجه ٔ صواب و منهج استقامت کدام نزدیکتر است . (سندبادنامه ص 316). مناهج عدل که نامسلوک مانده بود و محجه ٔ انصاف که به مواطاة اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته ، مسلوک و معین شد. (سندبادنامه ص 10). قدمی از محجه ٔ مراد من فراتر ننهاده . (مرزبان نامه ص 242). || هر چیز اقامه شده با دلیل . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
محجة. [ م َ ح َج ْ ج َ ] (اِخ ) از قرای حوران است . گویند در جامع این قریه هفتاد پیغمبر مدفون است . (از معجم البلدان ).
محجة البیضاء. (اسم خاص) نام یکی از تألیفات «ملا محسن فیض کاشانی» (رجوع شود به «فیض») که تلخیصی است از «احیاء العلوم» امام محمد غزالی (رجوع شود به «اب...
مهجة. [ م ُ ج َ ] (ع اِ) جان و روح . (غیاث اللغات ). روح . (از اقرب الموارد). جان . (السامی ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). || خون یا خون دل . (...