محرض
نویسه گردانی:
MḤRḌ
محرض . [ م ُ رِ ](ع ص ) نعت فاعلی از احراض . بیماری گدازنده مرد را چنانکه نزدیک به مرگ رساند. || کسی که پدر فرزند ناخلف گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
محرز. [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابومسکین کوفی اودی و بعضی حر گفته اند. از روات است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
محرز شدن . [ م ُ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسلم شدن . متیقن و قطعی شدن :این مسأله محرز شد که ...، یعنی مسلم و متیقن شد.
ابن محرز. [ اِ ن ُ م ُ رِ ] (اِخ ) ابوالخطاب مسلم . اصلاً ایرانی بود و در حجاز میزیست و سیاحت شام و ایران کرد. دراوائل اسلام او بخنیاگری مشه...
باب ابن محرز. [ ب ُ ن ِ م ُ رِ ] (اِخ ) در شعر شبرمةبن الطفیل آمده است :لعمری لظبی عند باب ابن محرزاغن علیه الیارقان مشوف .(المعرب جوالیق...